راستش منم تا یکی دو شب پیش اصلا مهم نبود این چیزا و زیاد این که میگن دنیا خیلی کوتاهه و از چند دقیقه بعدمون خبر نداریم درک نمیکردم تا اینکه خواهرم اینا داشتن بازی میکردن یهو سر خورد با گوش افتاد نفسش رفت غش کرد تا شاید یک دقیقه هم شد من دیگه گفتم خدای نکرده دور از جون مرد اصلا یعنی تا دو ساعت بعدش میلرزیدم واقعا وحشتناک بود یهو سرش از تو دست مامانم افتاد
از اون موقع دیگه واقعا با همه خوش برخورد هستن و اصلا کارهاشون واسم مهم نیست تو هم زنگ بزن ممکنه خدای نکرده سال دیگه حسرت بخوری