منم همه این حرفا رو میزدم. چندماه بعد از سقط دومم با خدا دعوا کردم. تو خونه تنها بودم انقد گریه کردم و به خدا دری وری گفتم بعدم گوشیمو کوبیدم تو دیوار خورد شد. حتی نماز میخوندم و گریه میکردم میگفتم خدایا من با تو قهرم فقط برا وظیفه نماز میخونم به خاطر تو نیست.
ماه بعدش حامله شدم. طبق دو سقط قبلی باید هر ۲۴ ساعت ازمایش میدادم ببینم رشد داره یانه. دوتا ازمایشم خوب بود. ازمایش سوم رو باید میرفتم که شوهرم شبکار بود. صبحش هرچقدر به شوهرم زنگ میزدم جواب نمیداد. من مردم و زنده شدم
التماس خدارو کردم. گفتم خدایا غلط کردم. من بدون شوهرم بچه میخوام چیکار کنم. گفتم خدایا اول شوهرم بعد بچه. ۵ تا سوره یس نذر کردم و با گریه نشستم خوندن . مرتبم زنگ میزدم به شوهرم. پنجمین سوره یس اخرین صفحه بودم که گوشیم زنگ خورد. شوهرم گفت اومدم یکم دراز کشیدم که پاشم لباس عوض کنم بیام خونه نفهمیدم کی خوابم برد. اخه کارش خیلی بده. رو سر ۴۰ . ۵۰ متری جرثقیل کار میکنه
خلاصه سجده شکر گذاشتم و عصرش رفتم جواب ازمایشنو گرفتم دیدم بچه رشد نداشته و باز باید امپول میزدم سقط بشه . شوهرم منتظر بود مث اون دو دفه من بزنم به گریه.ولی من خیلی خونسرد گفتم خدایا شکرت. شوهرم تعحب کرد . جریان رو براش گفتم و دیگه خودمو سپردم به خدا و اونم برام خدایی کرد.
انشالله بزرگیشو به تو هم نشون میده