خخخخخ یادم افتاد خندم گرفت
ما سه تا دوست بودیم میرفتیم کلاس شیمی کنکور
یه روز بعد از مدرسه کلاس داشتیم رفتیم اونجا گفتیم نمازامونو بخونیم بعد بریم سر کلاس آقا چشمتون روز بد نبینه من و یکی از دوستام شروع کردیم رکعت اول بودیم که اونیکی دوستم نشسته بود رو پله نمازخونه تا ما تموم بشیم بعد اون بخونه اخه نمازخونه کوچیک بود جا نبود
بعدش اون یهو یه چیز خنده دار گف ما هم تو حالت رکوع بودیم شروع کردیم خندیدن بعد یهو جیش من ریخت زود نمازو قطع کردم و چادرمو گذاشتم لای پام تا نریزه تو نمازخونه دقیقا همزمان با من دوستمم که نماز میخوند اونم نتونست خودشو نگه داره و جیششو ریخت ولی مال اون تا زانو بود
چون حالت ما خیلی خنده دار بود اونیکی دوستمم اونقدر خندید که اونم جیششو ریخت یه افتضاحی شد گفتیم حالا چیکار کنیم رفتیم به استاد گفتیم نیم ساعت کلاس و عقب بنداز ما باید بریم خونه برگردیم اونم در حالیکه تعجب کرده بود گفت باشه
خلاصه ما یه آژانس گرفتیم چادر اونیکی دوستم که تمیز بود انداختیم زیرمون رفتیم لباسارو عوض کردیم برگشتیم سر کلاس😂😂😂