پنج ساله هر چند مدت یه بار ضعف سرگیجه سردرد شدید بیحالی اون قدر بیحالی بودم که حتی نمیتونستم حرف بزنم یه شب خواب دیدم یه مرد قدبلند وچهار شونه خیلی هیکلی باصورت قرمز با یه شنل بلند کلاه دار داره بهم نگاه میکنه تو خوابم آنچنان ترسی بهم وارد شد که تا چند روز بعد از بیداری هم تپش قلب ولرزش داشتم بعد از اون این حالت ها برام پیش اومد شش ماه تو اون خونه بودم همش خواب اون مرد رو میدیدم که انگار دنبالم میگرده منم خودمو قایم میکرد بعد همسرم رو مجبور کردن ازت خونه بریم چون واقعا اونقدر میترسیم که همه بدنم میلرزید تو طول روز اصلا فکرم هم به این چیزا نمیرسید
از اون خونه که رفتیم فهمیدم باردارم اون ضعف ها وبیحالی ها تموم شد در عوض هرشب خواب میدیم که انگار یه مرد داره گلو فشار میده البته فقط دستش مشخص بود بعد توخواب همش میخواستم بگم بسم الله اما نمیتوستم همسرم بیارم میکرد میگفت چرا همش سسسس میگی چرا دستور پامیزنی میگفتم یکی تو خواب داشت خفم میکرد هر شب همینجوری بودم درحدی که از خوابیدن دیگه میترسیدم همش میگفتم بخاطر بارداری اواخر بارداری یه شب خواب دیدم همون مرد که اوایل دیدم باهمون شنل بچه ام که یه پسر بود وخفه کرد و گفت این مال ماست فرداش از استرس رفتم بیمارستان چکاپ کامل دادم گفتن هیچ مشکلی نداری برو بیست روز دیگه موقع زایمانته فردای همون روز بچم تو شکمم مرد اصلا دکترا باورشون نمیشد میگفت هم بچه هچ جفت سالمه همون موقع شک کردم همه گفتن خرافاتی شدی چیزی نیست ودیگه باعث شدن پشت گوش بندازم