۸سالم بود یه پسره ی زشت کرمونی عاشقم شده بود😂هر دومون اونجا مسافر بودیم یادش بخیر
یه لاک ابی رنگ هم برام خریده بود بهم هدیه داد🥺 منم فردا شبش پس دادم بهش گفتم مامانم تو وسایلام ببینه میفهمه🥺
حیفش لاک خوشگلی بود مفتکی هم بود😂💔
خونه ی عمم تو اون شهر بود یه جایی بود الاچیق و اینا گذاشته بودن حالت باغ بود یه رستوران کوچیکم وسطش بود عمم تو اون کار میکرد ماهم شبا کمکش میکردیم هرشب اونجا هممیدیدیم😂😂😂💔💔یادش میوفتم میخوام بزنم دهن خودم🥴✌🏻