چ کنم با این مادرشوهر😭

عزیزم دلت رو صاف کن . اگه همین حالت رو نسبت به مامانت داشت عین خیالت نبود. زن داداش من از وابستگی بچش به مامانم استفاده می کنه و میذارتش برا مامانم و میره عشق و حال. هم خودش حالش خوبه و هم مامانم

فردا زن بگیره یا شوهر کنه چی کار میکنی؟ میگی ازم گرفتنش؟ نکن عزیزم با خودت این کار رو نکن به بچه ظلم نکن نذار فردا تا اخر عمرش با بیماری اضطراب جدایی دست و پنجه نرم کنه بذار رها باشه کیف کنه از وجود اطرافیانش ، از چی میترسی ، بچه ی تو مثل همه ی بچه ها روح و درک داره تو رو مادر میدونه اون یکی رو دایی اون یکی رو عمه و ... بهش اعتماد کن اون همیشه بچه ی تو هستش کسی ازت نمیگیرتش

مادربزرگ همیشه زنده نیست و بچه ها شیرین ترین خاطراتشون از خونه ی مادربزرگ سرچشمه میگیره و در همون حال خاک پای مادرشونن

با حس منفیت مبارزه کن این حس تو درست نیست که بخوای بهش پر و بال بدی

هیچ کس عزیزانت رو ازت نمیگیره همه سر جای خودشونن ، نذار این چیزا باعث ناارامیت بشه

والا من برادر زاده دارم بیشتر وقتش پیش مابودتا مادرش یا خواهرزادم همینطور.اینکع حسادت نداره.من بچه م بره پیش مادر شوهرم خیلیم خوشحال میشم باعث میشه اونام دوستش داشته باشن

رفتار که نمیشه گفت کارهای اشتباه خودشون انگار مادر شوهر یا عمه یا عمو قراره بچه ی ما رو از ما بگیره والا میخاد چکار اخه ملت رد دادن دیگه😏😏😏😏

نه اصلا حساس نیستم نمیاد خونه دیگه بذاریش همونجا میمونه دیگه نمیاد خونه خب بد عادت میشه اینجوری

ببین بچت بهت وابستست و دوست داره ولی چون همیشه پیشته وقتی اونو میبینه براش تازگی داره ودوست داره بره پیشش البته چون کوچیکه اینجوری میکنه دختر منم دقیقا همینجور بود یوقتایی خونه مادرشوهرم میخوابیدیم صبح مادرشوهرم میبردش پیش خودش بعد من ک بیدار میشدم صداش میکردم نگامم نمیکرد اما تا عمش بیدار میشد جیغ و داد و ذوق میکرد ک بپره بغلش ، خیلی دلم میشکست ولی هرچی بزرگتر میشد ب خودم وابسته تر میشد . خیلی براش وقت بذار و باهاش بازی کن‌. 

البته این خیلی خوبه ک بهشون وابسته بشه بفرستش اونجا تو هم برا خودت ب کارات برس و گاهی ب تفریحت برس‌. اول و آخرش بزرگ میشه و تو مادرشی😊

ای جونم ، خاله دوسته  ، نگران نباش سنش که بره بال‍اتر خودش کم کم برمیگرده سمت شما

دقیقا همینطوره بعضی آدما انگار نوعی مرض دارن ک کافیه نقطه ضعف یکی دستشون بیاد

اره درک میکنم ..بچه س ..مال منم اینجوری بود بااینکه ما یک شهر فاصله داریم کلا الان دو سال شه  و چسبیده  ب خودم حرص نخور 

بدمیگن چرارفتامدنمیکنی باهامون ازبس حرص میدن منو