خیلی رو مخمه بچها اینا از بچگی باهم بزرگ شدن خیلی باهم راحتن س تا دختر عمو داره دوستاشون بزرگتر از شوهرمن و ازدواجم کردن بااونا خیلی راحته حتی باهاشون میرقصه ی دخترعمو مجرد داره همسن من بااونم راحته اما سرسنگینتره باهاش
دخترعموش اومد زیر زبون منو کشید و بعدم رفته بود کلی چغولی منو پیش شوهرم کرده بود
مثلا هی میاد از خواهرزاده شوهرم بد میگه ب من و وانمود میکنه ازش بدش میاد
اما جلو خانواده شوهرم همش قربون صدقه اون بچه میره من احمقم ک ساده و بیسیاست😭
حالا پدرشوهرم گفته قبلا برای اینکه داداشم نگه من دختر داشتم و رفتن سمت غریبه همونجوری زنگ زدیم خواستگاری کردیم اونام گفتن ن ماهم از خدا خواسته بعدش اومدن خواستگاری من اما برای من هرچی ن گفتم بازم اصرار کردن
پدرشوهرم گفته الان پشیمونن ک دخترشونو ندادن میخوان زندگیشونو خراب کنن
حالا این مسئله ها خیلی رو مخمه همش حس میکنم شوهرم دخترعموشو میخواسته یا حس میکنم باهمن😭
تاالان بااین راحتیش با دخترعموهاش مشکل نداشتم ازین ب بعد عذابه برام😔😭