سلام به همه . الان ک اینارو مینویسم ۲۰ سالمه و خب میخام از سرگذشتی ک تو این بیست سال سرم اومده بگم . حتی خودمم نمیدونم از کجا باید شروع کنم چجوری بگم. من تو یه خانواده ب شدت تعصبی از اونا ک مرداشون خودشون همه کارن ولی زناشون باید تو سوراخ قایم کنن تو یه روستا متولد شدم . تا زمانی ک روستا بودیم تقریبا وعضم بهتر بود البته ن از طرف خانواده نه من هیچ وقت از خانوادم محبتی ندیدم و یه جورایی اصلا منو ادم حساب نمیکردن کالبته اون موقع بچه هم بودم خیلی کارم نداشتن . ۱۰ سالم ک شد اومدیم تو یه شهر بزرگ اوایل تفاوت فرهنگی خیلی داشتیم ولی بعد یسال تقریبا از لحاظ ظاهری تونسیم نزدیک ب مردم شهربشیم اما فقط ظاهر اخلاق دقیقا همون بود ..