داستان زندگی من و‌مادرم....🥀

رضوانه جان خدا پدرو مادرتو بیامرزه 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤

از خدا برات صبر فولادین می خوام😢😢😢😢😢😢😢😢😢🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤

عزیزم امیدوارم خدا به دلت صبر بده جای پدر و مادرت خوبه پس غصه نخور اگه تو ناراحت باشی اونا هم عذاب میکشن

به شوهرت بگو اگر که تو سرنوشت تو شهادت نوشته شده باشه و خدا بخواد چه اینجا باشی چه سوریه چه هرجای دنیا شهادت را قسمتت میکنه....زبونم لال ببخشید اینو گفتم اما شاید اینطوری یکم آروم بشه و بعد این ازش بخواه که دیگه اسمش را نیاره بگو من کشش ندارم که بخوام باقی زندگیمو هم درد بکشم

سلام رضوان جان من داستان زندگیت کامل خوندم خدا رفتگان بیامرزه و به باز مانده طول عمری با شادی سلامتی عطا کنه و دختر سارا شما که ۱۵سال نگفتین بزارید نوجونی بگذرونه ۲۲یا ۲۳سالش شد بهش میگی که مادرت فوت شده چون حتما ی روز میفهمه بهتره از زبون خودتون بشنوه 

آفرین...درود خدا برشما🌹🌹🌹واقعا عااااالی گفتین دست مریزاد👌👏👍

عزیزم از داستانت متوجه شدم انسان معتقدی هستی. منم مشکلی دارم که حل نمیشه و خانواده م مخصوصا مادرمو پیر کرده‌ .میشه برای حل مشکل ما دعا کنی؟ انشالله روح پدر و مادرت هم شاد باشه .

لیلا خانوم از صبح  تا حالا... از اول تا صفحه بیستو نه تمام زندگیتون و نظرات دوستان رو خوندم و خدا میدونه از مرگ عزیزانت اشکم ریختم😢روحشون غرق در رحمت و مغفرت خدا باشه عزیزم و خدا به دل شمام صبرو آرامش عطا کنه...عزیزم شاید از هر ده نفر سه چار نفرشون عزیزی رو از دست دادن و دلشون مثل دل شما غمباره...مرگ حقه و بخشی از آفرینشمونه حالا شما چون با فاصله کم  عزیزانتون از پیشتون پر کشیدن بهت حق میدم که... اما امام صادق(ع) درباره پاداش برخی مصایب در زندگی انسان مومن می فرماید: (لو یعلم المومن ما له من الاجر فی المصایب لتمنی انه قرض بالمقاریض؛[1] اگر مومن می دانست که در برابر مصایب چه پاداشی دارد، ارزو می کرد بدنش با قیچی قطعه قطعه شود!)  مخصوصا که شما و همسرتون هم توی این زمینه فعالیتو آگاهی دارین باید دلتونو قوی دارین و درک این مسائل براتون راحتراز اونی باشه که...در پناه خدا باشی عزیزم

عزیزدل میشه حالاکه تودلی داری برابابای منم دعاکنی؟!احتمال سرطان دادن فردامیره تهران براازامایش لطفادعاکن شفاپیداکنه وهیچی نباشه،زندگیت پرازارامش

دایی من هم با زن دائیم این کار رو کرد.وقتی بچش ۱۰ روزه بود با اصرارو گریه زنش رو راضی کرد و رفت سوریه.زنش بعد اون خیلی سختی کشید.بچش زردی داشت و بستری کرد و خلاصه عذابها کشیدو ما هم همه دست به دعا برا سلامتیش.بعد تقریبا چهل روز سر و مر و گنده برگشت🤣.ولی به نظرم بیشتر به جای ثواب گناه کرد که زنش رو تو این شرایط و ناراضی ول کرد

استارتر واقعا زندگیتون عجیب و زیبا و ناراحت کننده بود...من نمیخوام به هیچ کسی توهین کنم اصلنم دوست ندارم ..ولی یه طلبه خدا نشناس جوری زندگیمو خراب کرد ک دیدم نسبت ب همه‌طلاب خراب شده بود...ولی با خوندن داستان شما اشتباهمو فهمیدم ....انشاءالله ک خودتون و خانوادتون سلامت باشین

رضواه جان داستانتو خوندم نمیگم گریه کردم یا چی کلا با ارامش تا اخرش خوندم تا اونجای ک گفتی سوریه 

دلم آشوب شد ی استرسی افتاد ب جونم ک نگو...

نکنه شوهر منم بفرستن بره؟ سوریه واسه چی میخاد بره همسرت؟

اسی من تاپیک سیو کردم اگه ترکیذ منو حتما تگ کن بعدا بخونم

رضوان جان عزیزم خدا خیلی دوستون داشته که هم به شما و هم مادرتون صبر زینب وار داده

خدا همه عزیزاتون رو بیامرزه

از صمیم قلبم براتون خوشبختی و آرامش رو آرزو میکنم

اون جمله آخری که مادر مرحومتون گفتن اشکم رو در آورد انگار که مخاطب جمله من بودم🥺 

به خدا جنگ سوریه جنگ نیابتی هست، بخاطر بشاراسده نه حرم

اگرم بخاطر حرم بود بازم منطقی نبود، من مذهبی نیستم ولی تو همین اسلام هم مگه حضرت فاطمه قبری نداره چیزی شده؟

به همسرت بگو محسن حججی گفت برای حجاب میرم و زن اسد حجاب نداره، بگو طفل شیرخواره گذاشت و رفت و الان زنش سال‌هاست با یه مرد دیگه ازدواج کرده

بگو:

به دست آور دل من را، چه کارت با دل مردم؟!

تو واجب را به جا آور، رها کن مسحتب‌ها را

خو

چ زندگی سختی وگذروندی عزیزم

خدا رفتگانت رو بیامرزه🖤