منم اینجوری بودم بچگیم همش برا بابام قرآن میخوندم کل زندگیم به استرس گذشت همیشه ترس از دست دادن داشتم بزرگسالی وسواس و ترسام دائمی شدیدتر و ترسناکتر شد کلا اون عادت موند روم تپش قلب و عرق سرد هم بهش اضافه کن اگه بگن یکیشون مریضه یا جواب تلفنمو دیر بدن یا همش تو خواب چکشون میکنم
خواهش میکنم با مشاور حرف بزن یا خودت اطلاعاتتو بالا ببر نزار دخترت این نگرانی باهاش بمونه بخدا آزار دهنده ست
درست میشه اگر ارثی نیست
جدی؟ بابا این جدیدا شبکه پویا می بینه بعد فکر میکنه باباش میره شهید میشه 🤕منم براش توضیح میدم بعد فراموش میکنه وابستگیش به من بیشتره...قبلا میگفت کلاس آنلاین باشه من نمیرم مدرسه الان میگه من میرم مدرسه تو توی حیاط وایسا☹
نه والا بدبین منفی باف انقدر به چیزای بد فکر میکنم قشنگ کابوسشو میبینم دهنم سرویس میشه تا بخوابمو بیدار شم ....فک کن خوابت گرفته الانه که بخوابی یهو میگم‌پاشو یه سر به بابات بزن پا شدن همانا و بی خواب شدن تا دوساعت بعدش همانا همه رو ذله کردم تف به وابستگی و محبت بیش از حد انقدر منو به خودشون چسبوندن و لوسم‌کردن اینجوری شدم هیچ وقت مستقل و موفق نشدم ای کاش کمی خشک باهام رفتار میکردن و اتاق خوابمو جدا میکردن ...
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز