ناراحت میشید؟
شوهرم کافه داره. یه مشتری داره که باهاش رفیق شده. خیلی صمیمی نیستن ولی بالاخره تماس اینا دارن شبکه میاد خونه و همشم تعریف میکنه فلانی خیلی بامعرفته.
خانوم این آقا بچه اولشو بارداره. من انقدم که کافه شوهرم رفتم تا حالا خانومشو ندیدم و به شوهرم گفتم چرا زنشو اصلا نمیاره؟ گفت نمدونم.
فقط از شوهرم شنیدم و بارداره و زایمانشم تقریبا همزمان با منه....
بعد امشب با شوهرم و رفیق صمیمیش و خانومش شام بیرون بودیم. سر یه جریان خانوم دوستش از دهنش در رفت که این یارو دوست دختر داره و گاهی کافه میارش.. بعد رفیق شوهرم گفت نه بابا زنشه اونم و شوهرمم گفت آره صیغشه و من میدونم!!!!
من حالم خیلی بد شد و به شوهرم گفتم تو چرا باهاش دوستی؟ و چرا اون دختره رو میاره کافه تو؟؟؟
شوهرمم گفت به من چه مشتریه و میاد دیگه و اصلا به تو چه ربطی داره که اون چکار میکنه؟ گفتم من ازش متنفر شدم و این آدم خیلی بی وجدانه
حالم واقعا بد شده. دیگه به رو خودم نیاوردم ولی خیلی عصبیم
حالا جالبه شوهرم با من سر و سنگینم شده که چرا غیبت بقیه رو میکنی و زندگی اون چه ربطی به ما داره و کلا تو چی از زندگی اون میدونی؟