بزم زمین و آسمان را جور کردند خورشید را دف لاله را شیپور کردند دختر شدی و چشمهای روشنت را ماهی برای این شب دیجور کردند دختر شدی تا خاک بی مادر نماند تنها، به این نیت تو را مامور کردند دختر شدی آبادی پاک تنت را وقفِ خرابیهای نیشابور کردند دختر شدی ... اما پدر دختر نمیخواست... از خود گذشتی از تمام خاطراتت وقتی که ماشینها تو را محصور کردند تو تن سپردی تن به تنهایی سپردی تنها تو را از سرزمینت دور کردند در بولتنها رد پایت پخش میشد در شهر بدنامی تو را مشهور کردند چشم سیاهت، لنز دریا را به خود دید موی سیاهت را سیاهان بور کردند نفرین به من نفرین به ما نفرین به انسان نفرین به آنها که تو را مجبور کردند
..لا حول ولا قوه الا بالله علی العظیم