2777
2789
عنوان

دهن بینی

422 بازدید | 13 پست

من و شوهرم به صورت سنتی باهم اشنا شدیم ، اون وقتا هردوتا دانشجو بودیم تهران ، اون اما دوسال از من جلوتر بود ،مثل همه زن وشوهرا اوایل عقد مون خوش و خرم بودیم ، شوهرم ادم خیلی شاد و اهل خوشگذرونی بود ، یه اخلاق بدی که داشت دهن بینیش بود و حرف مردم خیلی واسش مهم بود برعکس من .


 بعد عقد و قبل عروسی یه مدت تهران باهم زندگی میکردیم تا اینکه اون درسش تموم شد و برگشت شهرستان ، بعد یه مدت من احساس کردم خیلی بامن گرم نمیگیره و بهانه گیر شده به من توجه نمیکرد و همش میچسبید به خانواده و فامیلای پدری ، منم همش میذاشتم به حساب دور بودن ، وقتایی که برمیگشتم شهرستان اصلا انگار نه انگار دو سه هفته است همو ندیدیم همش دلش میخواست با فامیلای پدریش مهمونی بازی راه بندازه ، من خیلی خوشم نمیومد ازونا ، دلم میخواست حد معاشرت رو نگه داریم و خیلی صمیمی نشیم اما اونا هرروز و هرشب مهمونی داشتن و برنامه بیرون رفتن ، هروقت هم اعتراض میکردم شوهرم میگفت تو ادم اجتماعی نیستی ، کار به جایی کشید که اگه من نمیرفتم خودش تنها میرفت . 


بعد تموم شدن درسم ، مراسم عروسی رو برگزار کردیم . فک میکردم الان که دایم پیشش هستم دیگه وابستگیش به فامیلاش کم میشه که اشتباه میکردم ، کلا هیچ دلبستگی و وابستگی به من نداشت ، به من بی توجهی میکرد همش میرفت خونه مامانش و منو تنها میذاشت ، همش دعوا داشتیم باهم . 

یه بار که از صبح رفته بود خونه مادرش من اژانس گرفتم رفتم اونجا بی خبر ، میخواستم بببینم اونجا چه خبره ، خواهر شوهرم گفت مادرشوهرم و شوهرم رفتن بیرون خرید ، بعد دوساعت دوتایی برگشتن ، شوهرم به بهانه سیگار رفت بیرون . 

مادرشوهرم گفت یه چیزی هست که خیلی وقته میخوام بهت بگم اما میترسم ، حتما متوجه شدی که شوهرت یه ساله بد قلقی میکنه و عجیب شده ، علتش اینه که از یه سال قبل که تو تهران بودی احساس میکنه پشت سرت حرف و حدیث زیاده ، تو هر جمعی که میره احساس میکنه دارن راجع به تو حرف میزنن واسه همین همش میاد اینجا و گریه میکنه ، همش من دارم بهش میگم این حرفا خیالاته اما باور نمیکنه ، علت اینکه با فامیلای مادری هم قهر کرده اینه که فک میکنه این شایعه ازونجا شروع شده !!! 

من مات و مبهوت مونده بودم که چطور همچی مساله ای رو این همه مدت از من پنهون کردن  

خب

وزن فعلی ۶۴___وزن هدف ۵۵___امضای قدیمی ☺️(آرزوی فعلیم دیدن بیبی چک مثبت🤰🥺مطمئنم خدا باز مثل همیشه منو به این آرزوم هم می‌رسونه😍❤️۱۴۰۰/۶/۱۳بیبی چک مثبت شد خدایا شکرت😭😭❤️❤️❤️🤲🏻🤲🏻🤲🏻)

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

مادرسوهرم تاکید کرد که شوهرم میدونه من دست از پا خطا نکردم اما از وقتی یکی از زنای فامیلشون به شوهرش خیانت کرده و با دوست پسرش فرار کرده اون حس میکنه بقیه با تمسخر بهش نگاه میکنن و تیکه میندازن بهش . 

همون شب من باهاش حرف زدم و اون گفت اره اینجوریه و یه ساله من دارم خودمو میخورم حتی روم نمیشه تو هیچ جمعی برم ، چون از خاوواده مادریم متنفرم بابت این شایعه سازی فقط با فامیر پدری رفت و امد میخام بکنم ، همون وقتا هرچی ازش پرسیدم کی همچین حرف رو مستقیما بهت گفته همش میگفت هیچکی من از طرز نگاه و صحبت بقیه فهمیدم!!!! 

من خیلی باهاش حرف زدم که اصلا مهم نیست کی چی میگه اما همش میگفت تو نمیفهمی چقدر سنگینه واسه یه مرد پشت سر زنس حرف باشه . روزهای خیلی بدی بود همش تو خونه گریه میکرد و فحش میداد به خاله و دختر داییش میگفت اونا حرف دراوردن 

من از چندتا از فامیلاش پرسیدم که واقعا همچی حرف و حدیثی شماها شنیدین بقیه انکار کردن ، گفتن نه ، من مشکوک شدم به اینکه نکنه این پسر اختلال روان داره ، دیگه اینقدر رفتارهای پرخاشگرانش شدید شده بود که فقط تو فکر انتقام از خانواده مادریش بود ، با یه روانپزشکی مشورت کردم و نظر ایشون این بود که بستری بشه ، به زور و زحمت با کمک مادرو برادرش بستریش کردیم اما بعد یه مدت بازی دراورد و گفت حالم خوبه و ازونجا ترخیص شد

دیگه خسته ام کرده بود از یه طرف قسم میخورد که من میدونم پشت سرت حرفه و از طرفی مادرش قسم میخورد که اینجوری نیست ، همش میگفت تو باعث شدی من نمیتونم تو هیچ جمعی برم ، من دیدم اینجوری نمیشه زندگی کرد و اینم حاضر به ادامه درمان نبست تهدیدش کردم که ازت جدا میشم 

من رفتم خونه پدرم ، امیدوار بودم به خودش بیاد و بیخیال بشه ، اما اون انگار نه انگار ، من همچنان با پزشکش در ارتباط بودم و پزشکش گفت شاید تغییر محل زندگی براش خوب باشه ، با کمک برادرشوهرم یه کاری تو تهران براش پیدا کردیم و تشویقش کردیم بره تهران ، اونجا خونه اجاره کرد و اوایل خیلی خوشحال بود که ار شهر خودش خارج شده ، به منم پیام داد برگرد بیا از اول زندگی کنیم ، منم از خدا خواسته دوباره رفتم ، اما به دوهفته نکشید که دوباره رفتاراش از اول شروع شد ، همش سر من داد میکشید که تقصیر توعه من اواره شهر غریب شدم

من مرتب با روانپزشک و روانشناس در ارتباط بودم اما حاضر به همکاری نبود ، منم دوباره برگستم خونه پدرم ، شماره پزشک رو به برادرش دادم و ازش خواستم پیگیر کارش باشه ، مامانش و برادرش یه ماه رفتن تهران پیشش بودن و مرتب داروهارو به خوردش میدادن ، کم کم ظاهرا حالش بهتر شد ، منم تو این مدت درخواست طلاق توافقی دادم و اونم مخالفت نکرد . بابا و مامانم هم راضی بودن به طلاق ، میگفتن این پسر مریضه و یه بلایی سر خودش یا تو میاره اخرش

[QUOTE=204887285]عزیزم شاید نمیخواستن تو ناراحت بشی اصلا براچی پشت سرت حرف میزنن وقتی کاری نکردی[/QUOTE]

نمیدونم اصلا این داستان حرف زدن واقعیت داشت یا توهم و هذیان خودش بود، اون اما میگفت خالم قبل عقد با تو ، پیشنهاد خواستگاری از دختر داییم رو داده بود و چون من گفتم نه میخواسته یخ جوری منو بچزونه ، 

اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کرد 

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭عزیزم

وزن فعلی ۶۴___وزن هدف ۵۵___امضای قدیمی ☺️(آرزوی فعلیم دیدن بیبی چک مثبت🤰🥺مطمئنم خدا باز مثل همیشه منو به این آرزوم هم می‌رسونه😍❤️۱۴۰۰/۶/۱۳بیبی چک مثبت شد خدایا شکرت😭😭❤️❤️❤️🤲🏻🤲🏻🤲🏻)
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز