دخترم امروز میخواست بره جلو در بازی کنه شوهرم نذاشت گریه کرد
بعداومد تو اشپزخونه هی میگفت الان میاد باهام آشتی میکنه میدونم
تحملشو نداره😁
بعد ی لیوان چایی ریخت برد گذاشت جلو باباش اونم گرفت ی عالمه بوسش کرد انقدر خوشحال شد
بدو اومد تو آشپزخونه میگفت دیدی گفتم ازدلم درمیاره😍
مامان دورش بگردد😘مهربونِ کم طاقتِ من💗