دخترم خوابش میومدش...بعدش دیدم همسایمون گفت پسرم بیاد اونجا بازی کنن منم گفتم بیاد اشکالی نداره...بعد اومد هی دخترم غر میزدش که اره محمد بره از اینجا و غر میزد الکی دیدم همسایمون درمون زد گفت ببین یه ذره بچه ادم شده نمیخواد بیاد محمد اینجا...بعدم پسرش کشید بردش خونه اش...بعد دیدم اومدش ماکارونی داد گفت آره من از دست پسر خودم ناراحت بودم و .... اومد ماست مالی کنه منم جوابش دادم گفتم حق نداشتی در رو من بکوبی دلت از یه جا دیگه پره سر من خالی کنی...بعدم نتونستم خودمو کنترل کنم گریه کردم...کاش گریه نمیکردم اخه خیلی ناراحت شدم...
گریه چرا
حق دارید
گریه نداشت دیگه ولی یکم ناراحتی داشت
خب ایشون هم از کوره در رفته شما هم گریه کردی دقیقا دو تا رفتار مشابه
اشکالی نداره یهو بغض کردی احتمالا از جایی دیگه هم اعصابت خورد بوده
بعدا که با همسایت حرف زدی بگو اون روز یکی از دوستام یه مشکل بزرگ براش پیش اومده بود اعصابم خورد بود
تا اینجوری فک نکنه بعدا میتونه ازت ضعف بگیره
ولی خب ایشون هم عذر خواهی کرده ازت عزیزم سخت نگیر
چرا از اول نگفتید دخترتون خوابش میاد نمی تونه بازی کنه
مهم نیست گذشت .. حق با تو بود البته نباید هم وقتی ماکارونی آورد برخورد میکردی ولی اشکالی نداره
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 ثانیه پیش
2 ثانیه پیش
2 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
