خسته شدم از این زندگی وقتی بر وفق مرادم نیست
چرا باید زنده باشم دنیا باشه واسه اونایی ک دلیل زنده بودن دارن خداییش من هیچ دلیلی ندارم کاش میشد قلبم رو اهدا کنم اینجوری اونی ک دلیل زنده بودن داره اما جون نداره جون میگیره من فقط حاصل عشق بازی پدر و مادرم هستم اتفاقا خیلی هم تلاش کردن منو از بین ببرند اما من بدشانس تر از این حرفا بودم
خدا اگه نمیخواست آرزو منو برآورده کنه چرا منو آفرید اگه آرزو برآورده نمیشه باید برای بقیه هم برآورده نشه نمیشه اونا داشته باشن و من فقط حسرتش رو بخورم اصلا چرا دعا رو قرار دادن ی سری ها ب آرزوهاشون با دعا میرسن ی سری ها هم مثه من ب هیچ روشی نمیرسن وقتی من ب آرزوم با دعا نمیرسم چ دلیلی داره بازم امیدوار باشم اصلا چ دلیلی داره زنده باشم انقد ابله ام ک با وجود اینکه آرزوم برآورده نمیشه بازم دعا میکنم بازم امیدوار میشم اما هربار خدا میگه فک کردی من هرکاری هم کنی دعا رو برآورده نمیکنم و میخنده
و من همچنان ابله و ساده
اگه صلاحم نیست آرزوم برآورده بشه چرا زنده باشم چراااااا
نه شغل دارم ن پول ن درآمد ن شانس ن همسر و ن عشق دوطرفه و ن هیچ چیز دیگه
من قلبم رو میدم ب یکی ک بهش نیاز داره من دیگه نیازی ندارم
ب هرچی دست میزنم بی ارزش میشه
همه آدما دارن مثه آدم زندگی میکنن من مثه اشیاء هیچ تغییری نمیکنم زندگی اصلا برای من معجزه ای نکرد
من فقط باید پايان بدم ب این زندگی اجباری شاید خدایی وجود نداره خیلی تلاش کردم دوستش داشته باشم و وجودش رو انکار نکنم اما هیچ نشونه ای ندیدم حالا هم فقط باید بمیرم
بعد تا با یکی هم حرف میزنیم میگه بهش فک نکن خودش تو زندگیش یکی داره و همه شرایط بر وفق مرادشه بعد ب من میگه بهش فک نکن خب تو هم اگه نداشتی الان زمین رو گاز میزدی دوست داری ازت گرفته بشه بعد من بیام بهت بگم بهش فک نکن
من دیگه خسته شدم
فقط ی راه خودکشی معرفی کنید
دیگه بریدم
هیچی هم تغییر نمیکنه