طبقه دوم خونه پدرشوهرم اینام.پدرشوهرم نمیدونم چراازمن بدش میاد .نه بی احترامی کردم نه تودعواهاشون که باهام داشتن حرفی زدم.فقط چون بچه ندارم ازم بدش میاد.باورم ندارن پسرخودشون ضعیف بوده.هروقت میرم پایین پدرشوهرم اخم میکنه میره بیرون یاپشتشو میکنه به من.حالا مادرشوهرم قلبش دردگرفته شوهرم زنگ زد گفت برو بهش سربزن.گفتم نمیرم چون بابات خوشش نمیاد.اونم ناراحت شد.خیلی درحقم ظلم کردن واقعا دیگه نمیتونم
هر طور باشی زندگی ما همونطور است/ابرو گره کردی گره افتاده درکارم؟؟!/امروز که پشت درم خوب دستگیری کن/فردا که اعلامیه ترحیم دیوارم....السلام علیک یا اباعبدالله
اگر عروس بدی بودم اگر دومترزبون داشتم میگفتم حق دارن.وقتی ازدواج کردیم شوهرم دستش خالی بود بخاطر رضای خدا مراسم نگرفتم لباس عروس نپوشیدم ساده اومدم سرزندگیم خیلی باهاشون صمیمی بودم هواشونو داشتم ولی بدکردن درحقم
هر طور باشی زندگی ما همونطور است/ابرو گره کردی گره افتاده درکارم؟؟!/امروز که پشت درم خوب دستگیری کن/فردا که اعلامیه ترحیم دیوارم....السلام علیک یا اباعبدالله