بال هایش را شکستند..
همان فرشته کوچک و تنهارا..🧚♀️💔
اورا به یک عمر گوشه نشینی و تنهایی محکوم کردند..
فرشته ترسیده و رمیده و کوچک..حس ترس غلبه کرده بود..در روزهای اول به او!
روز دوم..
روز سوم..
چهارم..
و..
در آخر فرشته دیگری آمد و پرسید از او..از روز های پرواز..
و فرشته کوچک و سالخورده گفت:نمی آید چنین چیزی بر یادم!!
زیرا که من بودم از اول بی بال..🙇♀️
پ.ن = تحلیل آزاد
خودم_نوشت#