واقعا همینه البته من ازش گذشتم نمیخام از قدیم بگم
ولی عید خیلی به همسرم کفته بود بگو زنت بیاد کارش دارم من نرفتم جمعه ی آخر ماه رمضون بود رفتم امپول براش بزنم بهم گفت برام غذا درست کن یکهفته بعدم رفت بیمارستان
بیمارستان نزدیک بود من میرفتم بهش سر میزدم شب پیشش موندم زن مهربونوخوبی بود برای همه ولی توقعش از من زیاد بود منم کم نمیزاشتم هرچند گذشت دیگه رفت دفعه ی اخر تو بیمارستان چسبیده بهم ولم نمیکرد میگفت منوببر خونه اینا منو اذییت میکنن من طاقت درد وسختی هیچکی ندارم