2777
2789
عنوان

صدای خنده هایت موسیقی پرتکرار ذهنم شده است

| مشاهده متن کامل بحث + 360 بازدید | 62 پست

درد یعنی کنار من باشی، فکر تو پیش دیگری باشد

دست تو در میان دستانم، در دلت یار بهتری باشد

درد یعنی کنار من باشی، عاشقانه میان آغوشت

با نگاهت به من بفهمانی ، بوسه، آغوش آخری باشد

حال من عین عصر پاییزی ، ابری و بیقرار و بغض آلود

کاش می شد که در همین دنیا، کیفر هر ستمگری باشد

عشق یک ظلم بی نهایت بود ، قلب من بیگناه و بی تقصیر

کاش بین دل من و قلبت، از همین ها برابری باشد

لحظه ی رفتنت گلویم را ، بوسه ای از غرور بخشیدی

گوئیا در گلوی من دردی ، کهنه از زخم خنجری باشد

زاده ی فصل سرد پاییزم، دختری از تبار تنهایی

فصل ها را ورق بزن شاید ، قابی از عکس دختری باشد

می نویسد غزل “غزلبانو” ، از نگاهی که خیره بر در ماند

مطمئنم که این غزل باید ، از دل غصه پروری باشد


غزلبانو#  

ریشه را در خاک محکم کن که گاهی زندگی / پیشِ پایت آب، گاهی هم تَبَر می آورد 
درد یعنی کنار من باشی، فکر تو پیش دیگری باشد دست تو در میان دستانم، در دلت یار بهتری باشد درد یعنی ...

هر شب در خیابان رویایم قدم میزنی 

و هر روز خاطراتت از کوچه چشمی به محله چشم دیگر می روم 

در نبودنت همه کوی ها و اتوبان ها و جاده ها را گم می کنم 

در نبودنت که مقصد همه تصاویر افکارم است ... 

بی مقصدی بدترین درد یک عابر است ...

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

لعنت به دنیایی که من را عاشقت کرد

لعنت به این احساس پاک عاشقانه

لعنت به بغض در گلو این تلخِ غمگین

لعنت به این شب گریه های بی بهانه


لعنت به من آن لحظه که لرزید قلبم

دل دادم و من ماندم و یک عمر اندوه

من ماند‌م و دریای غم، تنهای تنها

من ماندم و یک جسم سرد و لَخت و بی روح


من بیقرار و بی پناه و دلشکسته

هر شب غزل پشت غزل غم در گلویم

آئینه را میبینم و می ترسم انگار

یک زن شکسته، خسته، غمگین، روبرویم


می ترسم از این حجم اندوه، این غم تلخ

در من هراسی رخنه کرده، جان گرفته

می بینم و حس می کنم این ترس، عمری است

از سالِ من، یک فصل تابستان گرفته


سر وا کنید ای بغض های کهنه ی من

گاها شما تسکین قلب بیقرارید

ای ابرهایِ چشمِ ناآرام و آشوب

باران شوید و بر تن سردم ببارید


باران شوید و تر کنید این داغ دل را

این داغ سوزانی که بر جانم نشسته

تو آن طرف با خنده هایت بی خیالم

من این طرف تنهای تنها دل شکسته


من در وجودم زخمی از یک عشق دارم

عشقی که یک آن ریشه کرده در وجودم

بی آنکه من، این را بخواهم یا بدانم

این عشق شد هر بند بند و تار و پودم


شب با خیالت سر به بالین دارم ای جان

شب با خیالت حالتی از شور و مستی

ای وای نه، باید فراموشت کنم عشق

تو بی هوا قلب غزل ها را شکستی


تو بی هوا بر شیشه ی لرزان قلبم

سنگی زدی آوار کردی هر چه من بود

دیدم به چشمم این منِ آشوبِ تنها

در لحظه ای نابود شد نابودِ نابود


در لحظه ای، از چشم هایم اشک ها را

دیدم که جاری شد، چو باران بهاری

ترسیدم از فردای بی تو، توی دنیا

ترسیدم از آغاز فصل بیقراری


در لحظه ی آخر خطابم کردی و حیف

در من توان گفتنِ جان نیست، سردم

در من توان خنده و لبخند مُرده

من زاده ی اندوهم و فرزند دردم


باید بسوزم در خودم خاکسترم را

هی حل کنم در شعرهای بیقرارم

آرامِ جانِ خسته، من دست خودم نیست

این حد تو را عاشق شدم، هی دوست دارم


غزلبانو‌#  

ریشه را در خاک محکم کن که گاهی زندگی / پیشِ پایت آب، گاهی هم تَبَر می آورد 
لعنت به دنیایی که من را عاشقت کرد لعنت به این احساس پاک عاشقانه لعنت به بغض در گلو این تلخِ غمگین ...

اون روز عصر، وقت باد شیپورش رو دست گرفته بود و هوهو می کشید و از کنارم رد می شد، من گوشه پنجره که تازگی ها توری تنش کرده بود و خوشحال بود که حالا می‌تونه جلوی مزاحمت های اهل خونه رو بگیره نشسته بودم و با خاطرات تو چاپی می خوردم. می‌دونم تو ازم خواسته بودی که هیچ وقت با خاطراتت قرار نذارم. دوست نداشتی. روش حساس بودی. حتی یادمه آخرین بار با اینکه بغض دست روی گلوت گذاشته بود و چشمات برای خودش دریای خزری شده بود، گفتی فراموشش کن. فراموشم کن؟ فراموشش کن؟ فراموشت کنم؟ نمی‌دونم بعد تو خب خیلی چیزا بهم ریخت. حتی یادم رفت فعلها وقتی میخواستن منظم بشن و صف تشکیل بدن چه شکلی می شدن. فکر می کنم تازه می فهمم پست مدرنها چی تو کله شون بود. اونایی که هیچ چیز یقینی ای نداشتن. احتمالا به اونا هم گفته بودی فراموشش...... بیخیال چایی خاطراتت داره سرد میشه و قهوه من هم که زل زدم تو چشماش تلخ. باد هم هنوز همونجا با شیپورش وایساده و ول کن نیست. فکر کنم عصره. باید پاشم به کارام برسم. از صبح کنار پنجره خیره شدم. البته دیگه فایده نداره چون همه فکر می کنن دیوانه ام. نمی‌دونن خاطراتت هر روز میان و جلوم میشینن. نمی دونن... دست خودشون که نیست......

اون روز عصر، وقت باد شیپورش رو دست گرفته بود و هوهو می کشید و از کنارم رد می شد، من گوشه پنجره که تا ...

بی تو اینجا جهنمی سرد است ....

غزلبانو#  

ریشه را در خاک محکم کن که گاهی زندگی / پیشِ پایت آب، گاهی هم تَبَر می آورد 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

آروم نمیشم

محدود | 54 ثانیه پیش
2791
2779
2792