2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ببخشید انشام زیاد خوب نیست شرایطش هم نیست زیاد وقت بزارم


مقدمه هم چیزی به ذهنم نیومد🥴


صبح یک روز بهاری بود، ساعت ۸ صبح به همراه معلم و اعضای کلاس سوار اتوبوس قرمز رنگی شدیم که در مدرسه منتظر ما بود و راهی اردو شدیم.

 جایی که زندگی میکنیم شرجی و نزدیک ساحل است و فقط یک ساعت تا مقصد فاصله داشتیم و پس از یک ساعت به مقصد رسیدیم.همکلاسی هایم را می‌دیدم که هرکدام به همراه دوستان خود با خنده و شادی در حال جابجا کردن وسایل خود هستند و هرکدام به سمت یک آلاچیق می روند و معلم مان هم با دقت ما را نظاره می‌کند که جای دوری نرویم. من هم کوله خود را برداشتم و گوشه ای روی شن ها و ماسه ها نشستم و با چوبی کوچک مشغول کشیدن طرح های مختلف روی ساحل شدم و از نسیم و صدای امواج لذت می بردم.

متوجه یکی از همکلاسی هایم شدم که گوشه ای دور از چشم و باقی افراد مشغول کاری است. آرام نزدیکش رفتم و دیدم در حال مواظبت از دو توله سگ زخمی است .دیدم که با ملایمت به آنها رسیدگی می‌کند و پس از بستن زخم های آنها ظرف غذای خود را روبروی آن دو می گذارد.

او را می شناسم شخص آرام و درس خوانی است که هر روز صبح زود به کلاس می آید و مشغول مطالعه می شود و عادت به خوردن صبحانه نیز ندارد؛ اکنون نیز غذای خود را به این دو موجود کوچک هدیه داده است.

تحت تاثیر رفتار او قرار گرفتم و با لبخند رضایت به جای قبلی خود بازگشتم و به دریا خیره شدم .چقدر زیباست که قلب یک انسان هم می تواند به بزرگی و عظمت دریا باشد.

 تصمیم گرفتم به بهانه تنها بودن پیشش بروم و غذایم را با او شریک شوم و دوستش باشم. 



Got nothing to say 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   نانا۰۰  |  21 ساعت پیش