ای بابا بهش بگو والا خداروشکر کن
ما عروس اولمون خوب بود سیسمونی داد
اما عروس دوممون ب خدا مادرش گفت ب من چ بچه شماست من سیسمونی بدم هیچی نخرید با اینکه وضعشون خوب بود و میدونست داداشم دستش خالیه دیگه داداشم خودش رفته بود فقط گهواره و لباس سیسمونی خریده بود وقتی زنش میخواست زایمان کنه مامانش نیومدگفت من از کرونا میترسم وقتی زایمان کرد بیاریدش اینجافقط من توی شهر نزدیکشون بودم باهاش رفتم اونجا دیدم وسایل بچه رو گذاشتن تو پلاستیک با داداشم دعوا کردم سریع رفت ساک و وسایل خرید اومد دیگه بعدش کم کم همه چی براش داداشم خرید
الانم زنش چسبیده ب مادرش یادش نمیاد ک حتی برای زایمان دخترش نیومد