من از شیر دادن بدم میاد و ۲۲ ماهه که اکثر اوقات با عصبانیت شیر دادم و نتونستم کنار بیام و بخاطر عذاب وجدان که من مادر خوبی نیستم اگه شیر ندم و ناشکرم و سلامت بچه به شیر مادرش از شیر نگرفتمش
۲۲ ماه میگذره اما من اصلا مادری نمیکنم مثلا اینجاکه بعضیا یه عالمه حرف و ایده و کارای میگن انگار فقط بهم سپردن باید نگهش دارم و آسیبی خدای نکرده بهش وارد نشه
اینجا انگار همه بعد اینکه بچه بدنیا اومد دردهای زایمانشون یادشون رفته و نفسشون به نفس بچه بند شده
اما من بچم بدنیا اومد به ذهنم رسید این همه درد و زجر بخاطر چی
چرا پدر راحت باش مادر زجر بکشه
حالا سوالم از شما اینه من اصلا علایم افسردگی ندارم اما هیچ وقت اینجوری مادر نبودم از زایمان و بارداری و شیردهی لذت نبردم چرا اخه؟؟؟چرا برای اکثریت شیرین و لذت بخش اما من انگار مجازات و شکنجه بوده
من تحمل کوچکترین تویی هم ندارم به بچم بگم اما از طرفی این موردهای بالا برای شکنجه بوده