شب موندن خونه مادرشوهر و کار و رو دادن به کل خاندانش از جمله مادر و خواهرش... اینکه لباسامو برای مراسمات و مهمانی ها اونا انتخاب می کردن... اینکه اعتماد به نفسم زیر صفر بود... حرف های آزاردهندشون رو توی خودم می ریختم و به شوهرم نمی گفتم... اینکه خیلی ساده بودم... خودمو نمیگرفتم... و همه اشتباهات رو انجام دادم تا کامل له شم و اونا هر چی بخوان و هر رفتاری رو باهام داشته باشن... ولی خدا رو شکر بعد عروسی دیگه اون آدم قبلی نیستم و الان فقط فاصله و دوری و بی محلی و حال گیری های شدید به جبران تلخی گذشته با موفقیت های بیشتر