منم میگم تا ببینی بدشانس تر هم هست...
سه شب قبل از عروسیم که قراربود برم سرویس طلا بخرم پدر شوهرم صدام زد تو خونه و گفت خودم یه سرویس برات گرفتم و دعوامون شد که بعد از سه سال عقد این چه کاریه؟بماند که چقققدر سرویسش زشت و داغوووون بود و البته سبک.
عروسی ما شب سال تحویل بود.
خودم و دوستم تنهایی خونمو چیدیم من و شوهرم شب چهارشنبه سوری که شب قبل از عروسیمون بود با یه موتور افتادیم تو خیابونا....کت و شلوار دومادی خریدیم یه سرویس بدل برای روی لباس عروس خریدیم لباسمو تحویل گرفتیم اپیلاسیون هم رفتم و خلاااصه که ۱۲شب رسیدم خونه با یه سری مهمون از شهرستان....رفتم که بخوابم یادم افتاد من هنوز حموم نرفتممم...رفتم حموم و تا خوابیدم شد ساعت ۲.
۷صبح اومدن دنبالم برم ارایشگاه...بدو بدو و بدون صبحانه رفتم و ارایش شدم و ساعت یک و دو شوهرم اومد که بریم برای فیلمبرداری...قبلش قیافم خوب بود دم رفتم ارایشگره نمیدونم چرا سایمو تیره کرد...خیلی بد شد...منم حرصصصص....خلاصه گفتم بیخیال و رفتم
رفتیم رسیدیم باغ دیدم فیلمبردارمون یه خانومه یه آقا...قراربود دو تا خانم باشه...دیگه فکرشو بکنید چقدر شوهرم ناراحت شد و عصبی...اونم دیگه چاره ای نبود مجبور شدیم بپذیریم...یکم عکس انداختیم و هوا کم کم داشت سرد میشد من پریود شدم ...پریودی های منم دااااغون بود از درد و ضعف...
حالا این وسط باااد یخ میومد ایناهم میگفتن لبخنننند بزن.
توی باغ یه مسیر بین دوتا حوض بود که خیلی باریک بود باید من و شوهرم باهم رد میشدیم خب تنگ بود منم نصف دامنم افتاد تو آب ها و خیس شد و ازون به بعد باد که میومد مثل کولر بود...باد یخ میپیچید توی دل و شکمم...وای که چقد بد بود.... رفتیم تالار من از استرس حالت تهوع گرفتم دم در تالار...رفتیم توی تالار دیدم هیششششکی از خانواده داماد نمیان برقصن خانواده ماهم خیلییی کم بودن و خب خسته میشدن....فیلمم حسابی خالیه...فقط خودمم بیشتر....منم اعصابی دیگه برام نمونده بود اصلا نمیفهمیدم چجوری داره میگذره...عوامل تالار اصلا درست کار نمیکردن هماهنگ نبودن آهنگامونو درست پخش نمیکردن و فیلمبردارمونم کلافه شده بود...
تموم شد رفتیم طرف خونه وسط خیابون وایسادن به رقصیدن و من بازهم یخ زدم ساعت ۱۲شب بود....اومدیم خونه دم خونه رو ول نمیکردن که برن....
خیلی چیزاشو خلاصه کردم اما روز بدی بود واقعا.پر از استرس و بدشانسی و درد و سختی