اگه در جریان تاپیکای قبلیم بودید
گفتم مادر عشقم تو خواستگاری ب مامانمم گفته بود دخترم از لج پسر خالش میخاد زن پسرتون بشه چون با ازدواجمون مخالف بود
این موضوع داشت مغز منو میخور تا تصمیم گرفتم با خودش حرف بزنم و رک بپرسم ازش
عشقم گفت من و پسر خالم نامزد بودیم (عقدی ن) از وقتی بچه بودن اینارو نشون کردن که وقتی بزرگ شدن عقد کنن
گفت اونم خیلی دوسم داشت منم دوسش داشتم
اوایل همچی خوب بود تا اینکه کم کم شروع کرد به گیر دادن ک چرا جلو بابات و داداشت نیم آستین میپوشی تاپ میپوشی
خیلی عصبی میشد وقتی نیم آستین میپوشیدم تو خونه با اینکه من اصلا بیرون حجاب ندااشتم اما ب حجاب بیرونم گیر نمیداد
خسته شدم از رفتاراش و ازش پرسیدم چرا نباید بپوشم ؟
گفت چون داداشت یا بابات بهت دست میزنن
گفت اون لحظه در حد مرگ عصبانی شدم چون خانوادم اصلا همچین آدمایی نبودن و گفتم مگه تو خاهرت تاپ بپوشه تحریک میشی ک داداش من بشه؟و اون گفته خاهرم اصلا تاپ نمیپوشه تو خونه و رعایت میکنه
دیگ خلاصه گفت رفته رفته این رفتاراش خیلی شدید شد تا جایی ک میگفت بعد عقد اجازه نمیدم بیای خونه بابات و من شک ندارم بهت دست زدن
و گفت منم نتونستم این بد دل بوذنشو تحمل کنم و یه عمر زندگی کنم الانم هیچ حسی بهش ندارم و قرار نیست از لج کسی باهات ازدواج کنم...