من گاهی اوقات اینطوری میشم اون روز خوابیدم روح خودمو دیدم که از جسم ام اومد بیرون و یه خواب عجیب یه مردی یه جای سرسبز دستش رو به من دراز کرد گفت بیا و من نرفتم گفتم بخاطر مادرم نمیام بدون من تنها میمونه ولی چقدر قشنگ بود یه باغ سرسبز یه پیرمرد مهربون با صورت نورانی
چند روزه ذهنم درگیره خیلی