سلام.نه کمک میخام نه راهنمایی چون داستان زندگی من نیس اصلا ، فقط میخام نظراتتون رو بدونم در مورد زندگی و جدایی این زوج.
من خودم ۲۴ سالمه متاهلم ،یه دایی دارم متولد ۵۹ هستش یه عمه ام دارم متولد ۶۵.
سال ۸۱ یا ۸۲ دقیق یادم نیس عمه و دایی من به صورت کاملا سنتی و به انتخاب پدرمادرهاشون باهم ازدواج میکنن ، داییم اون موقع مغازه بابابزرگم کار میکرد و هیچی نداشت از خودش نداشت عمم هم یه دختر دوم دبیرستانی بود همین. اینا باهم ازدواج میکنن و میرن طبقه بالا خونه بابابزرگم میشینن. بعد ۷-۸ ماه عمم باردار میشه ولی با بی احتیاطی سقط میشه یکسال بعدش هم دوباره باردار میشه بازهم نمیتونه نگه داره و سقط میشه. دیگه روحیش رو کامل از دست میده و میره تو مساجد و بسیج فعالیت میکنه برا اینکه یه مقدار از نظر روحی اوکی بشه ، چون خودش هم پیگیر این بود که بره سرکار و خودش رو مشغول کنه از طرف بسیج یه کاری پیدا میکنه و با داییم مشورت میگیره داییمم با اینکه خیلی بابابزرگ مامانبزرگم گفتن بهش نزار بره ، چون عمم رو دوس داشت زیاد مقابله نکرد. میره سرکار و بعد یه مدت کلاس رانندگی و چندسالی به همین منوال میگذره ، عمم هم تو این مدت هی از این سرکار دراومده جای دیگه رفته تو دادگاه و بیمارستان و مدرسه و اینور اونور هرجا تونسته بود خودشو جا میکرد برا کار کردن.....