سلام
حدود سه ماه نامزد بودیم و تا الان اگر حساب کنیم ده ماه عقدیم. حدودا از اواسط ابان ماه اختلاف پیش اومد و تصمیم به طلاق گرفتم
اینبار، چهارمین دفعه بود که طلاق میخواستم(دلیلش هم جمع بندی تمام مدت نامزدی بود)
نامزدم و خانوادش کمی مقاومت کردن، اما گویا خسته شده بودن از درخواست طلاق مداوم من، نهایتا بعد از یک ماه پذیرفتن تا برای طلاق توافقی اقدام کنیم. از جایی که از ابتدا هم قصد گرفتن مهریه رو نداشتم و میخواستم طلاهارو پس بدم، این روند زودتر هم پیش رفت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نامزدم مرد بسیار صبور و مهربونی بود، هر چیزی میخواستم در حد توانش فراهم میکرد. هر جایی میخواستم میبرد، بسیار بسیار مودب و متین رفتار میکرد.
اما از روز اول یعنی اولین جلسه خواستگاری بعضی چیزها به دلم ننشست،
'اول'' اینکه تو سه جلسه خواستگاری، کاملا دست خالی اومدن دریغ از یک شکلات. چه برسه به گل و شیرینی. وقتی هم مامانم به مادزش گفت،ایشون گفتن یه دسته گل خریدیم تا برای بله برون بیاریم.
''دومین'' اینکه تمام مجالس خواستگاری رو با کاپشن و شلوار لی اومد و وقتی مرسیدم چرا کت و شلوار نمیپوشه یا لباس رسمی تر نمیپوشه، گفت حس میکنم اگر کت و شلوار بپوشم هدر میشه
''سومین'' و مهم ترین دلیل اینکه، از لحاظ ظاهری و قد و جثه به دلم ننشست. از لحاظ حسی هم، ناخوداگاه خوشم نیومد ازش(این مورد ارتباطی به ظاهرش نداره) گویا نقطه های هم نام اهنربا بودیم و منو پس میزد از خودش
تمام اینها دلیلی بود برای اینکه جوابم نه باشه. اما از جایی که خانوادم به شدت اصرار داشتن و میگفتن این ها اهمیت نداره، من هم بله رو به دادم
اما تا امروز هم نتونستم دوستش داشته باشم. یعنی تا میام دوسش داشته باشم، به ظاهرش نگاه میکنم و تموم حسم از بین میره. بعد از نامزدی و عقد هم که بیشتر به هم نزدیک شدیم و حتی بدن هم رو دیدیم، از بدنش خعلی چندشم میشد و الانی که یادم میفته، حالم بد میشه. تمام حرکات بدنیش، دراز کشیدنش و.... همه و همه حالمو بد میکنه
و در اخر، من قبل از ازدواج به یکی علاقه داشتم که خانواده ام اجازه ی وصلت ندادن. تو طول نامزدی، مدام ایشون توی ذهنم بودن و از علاقه ام کم نشده. ایشون بعد از نامزدی من، زنگ زدن به مادرم که بگن منو خعلی دوست دارن و اگر زمانی خدایی نکرده این وصلت به هم خورد، هر لحظه اماده اس که بیاد. تو طول نامزدی سعی کردم به اون اقا فکر نکنم، اما قلبم رو نتونستم کاری کنم و مدام برام تداعی میشه
_اولین دلیلم برای جدایی اینه که نتونستم حسی که باید رو داشته باشم
اما با وجود اینکه حسی بهش ندارم، سعی کردم خودم رو وفق بدم باهاش. اما رفتارهایی از خودش نشون داد که نتونستم بمونم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_دومین دلیلم برای درخواست جدایی، دروغی بود که تو خواستگاری بهم گفت. گفته بود یک دوره سیگاری بوده اما ترک کرده. اما تو نامزدی از دهنش بوی سیگار اومد، وقتی ازش پرسیدم سیگار میکشی گفت اره. پرسیدم مگه نگفته بودی ترک کردی؟ گفت تو اصرار نکردی من هم نگفتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب، نامزدم تو دوران نامزدی زیاد از طرف من اذیت شد. زیاد زودرنجی کردم و میتونم بگم تو یه هفته شش روزش رو دلخور بودم از دستش. حتی سر کوچکترین مساعل بحث به پا میکردم. به حدی که یه بار نتونست رفتارم رو تحمل کنه و گریه کرد، گفت من نمیخوام تو رو ناراحت کنم.
تا که نهایتا کاسه ی صبرش پر شد و خودش رو نشون داد. تو طول نامزدی و عقد دو بار به شدت عصبی شد. در واقع بعد از چندماه هیولایی از درونش بیرون اومد که وحشت کردم.در واقع مردی که بسیار صبور و اروم بود رفت و یک هیولا به جاش اومد.
بار اول طوری شد که به خواهر و مادرم به شدت بی احترامی و به من هم توهین کرد. هیچ کنترلی روی رفتارش نداشت. سر این مسعله خواستم جدا شم اما تضمین داد که به هیچ عنوان تکرار نکنه رفتارهاشو و سعی کنه روی خودش کنترل داشته باشه.
بار دوم عصبانیتش، گوشیش رو گرفتم و وقتی میخواستم برم اینستاگرامش گوشی رو از دستم قاپید. در حالی که دو سه بار گوشیش رو گرفته بودم و وارد اینستاگرامش شده بودم. علاوه بر اینکه مقاومت نکرده بود، خودش هم همراهیم میکرد. اون روز وقتی از دستم قاپید و دلیل رفتارش رو پرسیدم، گفت الان متوجه شدم گوشی حریم خصوصیه. من هم گفتم گیریم گوشی حریم خصوصیه، چرا صرفا وقتی میرفتم اینستاگرام قاپیدیش؟