سلام...یادتونه چند روز پیش گفتم یه خواستگار دارم وزارت اطلاعات هستش و ما خیلی متفاوت هستیم با هم ولی ایشون انگار داشت کنار میومد با من..تا اینکه من حس کردم خیلی شکاک و بد دله نمیخواد قبول کنه خودش ولی کاملا مشخصه..اونروز به من میگه چرا میریم بیرون تو اینور اونورو نکاه میکنی گفتم پس مردم بیرون میرن کیو میبینن...یه روز گفت من میخوام خطط رو چک کنم تا اینکه من گفتم ما به درد هم نمیخوریم بهتره این آشنایی همین جا تمام شه ..در کنار همه اینها میگه ۱۴ تا سکه...فکرامو کردم دیدم این دردسر میشه بدون هیچ پشتوانه بری بعدش هم منو تحت فشار بذاره...کلا کات کردم...کار بدی کردم به نظرتون؟؟؟همش میگه دوستت دارم اخه چه فایده اینجور دوست داشتن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
واقعا یعنی چی به من میگه چرا به این و اون نگاه میکنی
وای من یه خواستگار داشتم میگفت چرا با داییت احوالپرسی میکنی, بعد اینکه کات کردم هر روز می افتاد دنبالم و بعد نامزدیم با همسرم دعوا کرد میگفت چه نسبتی دارین😂😂😂، قششششششنگ روانی بود