بعد دیدم نامزدمم اومد اونجا برای خرید چون نزدیک محل کارش بود
سلام کرد ما هم داشتیم خرید میکردیم بعد به من گفت بیا بیرون کارت دارم، رفتم بیرون بعد با حالت اخم گفت حلقت چرا دستت نکردی، دیگه یادم اومد که خونه جا گذاشتم ولی زبونم بند اومده بود و ترسیده بودم مکث کردم گفتم جا گذاشتم
اونم دیگه بیشتر عصبانی شد گفتش یعنی چی جا گذاشتی دیگه هیچی نداشتم بهش بگم ،گفتش که حالا برو خونتون بعدن خودم میدونم چیکار کنم
دیگه ما هم اومدیم خونه رفتم تو اتاق گریه کردم
شبا وقتی میخواد بره خونه معمولا میاد یک سر به من میزنه
واقعا نمیدونم اگر امشب اومد چی میخواد بگه و چه حرفی پیش میاد، تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم چی بگم آرومش کنم