2737
2739
عنوان

خاطره از بی پول ترین زمان زندگیتون بگید

| مشاهده متن کامل بحث + 4630 بازدید | 104 پست
وای😭😭😭😭چه حس خوبی بود🥺

یعنی بهترین حسی که تا الان تجربه کردیم 

بعدداز اون سال روز به رپز بهتر شدیم و چقدر سفرهای خوبی رفتیم ولی شوهرم میگه هیچ کدوم سفرا مثل اون سفر نیست 

وقتی امدیم اینقدر خاطره از سفرمون تعریف میکردیم که نگو بعد خواهرشوهرم اینا هم رفته بودن بوشهر مادهم بوشهر بودیم همش میگفت چرا به ما اینقدر خوش نگذشت 

هر بچه ای منو میبینه میگه خوشبحال بچه تون چقدر مامان مهربونی داره   ولی نمیدونن من بچه ندارم  کاش خدا نگام میکرد من باردار میشدم و صاحب یه فرزند سالم و زیبا خدایا امیدم به تو هست خودت دستمو بگیر
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



یعنی بهترین حسی که تا الان تجربه کردیم  بعدداز اون سال روز به رپز بهتر شدیم و چقدر سفرهای خوبی ...

اخی عزیزدلممم ایشالا هرروز خوشحالتر از دیروز باشی من مجردم مادرم سرپرست خانواره یادمه عروسی خواهردومیم بود مامانم شبا دست و پاهاش تو خواب تکون میخورد مرغ و گوشتم که هیچی😔خییییلی روزای سختی بود خداروشکر الان قسطای عروسی خواهرم تموم شده یکم مامانم آرومتره

🖤🌟
2731
وای چ خوب از غیب براتون رسیده 

یعنی عالی بود بعد برا مادرشوهرم تعریف کردم گفت صبح عروسی قبلی که بره ارایشگاه این پول رو گذاشتم تو جیبش که موقعی خواست شباش بده پول داشته باشه  اینقدر گریه کرد که چرا به ما نگفتین اینقدر شرایطتون بد بوده ما فکر کندما سال 87 عروسی کردیم عید 90 ما از این پول استفاده کردیم 

همیشه مادرشوهرم میاد خونمون یه پولی یه جایی میذارهدعادتشه 

اون سال خیلی دستمون خالی بود بعد بخاطر اینکه ما از پدرشوهرم جدا شدیم ناراحت بود ازمون 

و فقط مامان بززگم خیلی هوامو داشت همیشهه برام گوشت میاورد و میوه میخرید 

هر بچه ای منو میبینه میگه خوشبحال بچه تون چقدر مامان مهربونی داره   ولی نمیدونن من بچه ندارم  کاش خدا نگام میکرد من باردار میشدم و صاحب یه فرزند سالم و زیبا خدایا امیدم به تو هست خودت دستمو بگیر
اخی عزیزدلممم ایشالا هرروز خوشحالتر از دیروز باشی من مجردم مادرم سرپرست خانواره یادمه عروسی خواهردوم ...

خدا به مادرت عمر با عزت بده واقعا یه زمانی ادم میفته تو یه شرایط سختی 

ما هم سال اول که خونمون رو جدا کردیم خیلی اذیت شدیم خیلی بعد پدرشوهرم لج کرده بود کمکمون نمیکرد چون موافق نبود مل خونمون جدا بشه میکفت از پس زندگی بر نمیاین و ما هم اصلا به روی خودمون نمیاوردیم اینقدر شرایطمون حاده ففط از خدا میخواستم کمکمون کنه که غرور شوهرم خرد نشه 

فقط مامان بزرگم کمکم میکرد مامان خودمم و زن عموهام هوامو داشتن ولی شوهرم ناراحت میشد کسی کمکمون کنه 

هر بچه ای منو میبینه میگه خوشبحال بچه تون چقدر مامان مهربونی داره   ولی نمیدونن من بچه ندارم  کاش خدا نگام میکرد من باردار میشدم و صاحب یه فرزند سالم و زیبا خدایا امیدم به تو هست خودت دستمو بگیر
2738

مجرد بودم ۵/۶ ماه بابام بیکار بود یارانه میرفت برای قسط بخدا استخون مرغ میریختیم تو سیب زمینی میخوردیم بجای برنج از خورده برنج استفاده میکردیم خیلی بد بود خیلی ماه به ماه میوه نمیخریدیم.ولی کمکم کار پدرم درس شد اوضاع بهتر شد

خدا به مادرت عمر با عزت بده واقعا یه زمانی ادم میفته تو یه شرایط سختی  ما هم سال اول که خونمون ...

مرسی عزیزدلم

سالهای طولانی رو با همسرت و خانوادت خوش و خرم بگذرونی😊

🖤🌟
مرسی عزیزدلم سالهای طولانی رو با همسرت و خانوادت خوش و خرم بگذرونی😊

مرسی گلم از دعای قشنگ 

همین طور شما همیشه در کنار هم خوش باشید .قدر مادرت رو بدون

هر بچه ای منو میبینه میگه خوشبحال بچه تون چقدر مامان مهربونی داره   ولی نمیدونن من بچه ندارم  کاش خدا نگام میکرد من باردار میشدم و صاحب یه فرزند سالم و زیبا خدایا امیدم به تو هست خودت دستمو بگیر
بعد تو بارداری اینقدر بی غذایی کشیدی بچه ت چند کیلو بود؟ آخه الان من برای کنترل قندم همیشه گرسنه م&n ...

خونه بابام تغزیه ام عالی بود.. بچه اول از ذخایر بدن مادر استفاده میکنه..وزنش سه کیلو و سیصد بود..ولی هرچی بدنم توان داشت تو بارداری و زایمان تموم شد و شیر درست حسابی نداشتم..وقتی شیر میدادم از کمبود کلسیم استخونام درد میکرد..نتونستم شیر بدم نداشتم.. شیرخشکی شد..برای خرید شیرخشک مجبور بودم جای پوشک کهنه بزنم تا پول شیرخشک جور بشه.. تا یکسالگی شیرخشک دادم و بعدش شیر گاو دادم..بیچاره انقدر بچه ی ضعیفیه باد بیاد سرمامیخوره.. بسوزه پدر نداری.‌. یه مدت دستمون باز شد تصمیم گرفتم بچه دومو بیارم که شوهرم یه ملک خرید دستش خالی شد ولی از ته دل خواستم خدا دیگه امتحان نکنه و عین دانش اموزی که به معلم میگه به من صفر بده فقط برم.. گفتم صفر بده برم..دلم بچه ضعیف و مردنی نمیخواست.. از خدا خواستم منو با بچه امتحان نکنه و امتحانشو نگه داره برای بعد..

بعد دنیا اومدن بچه تازه فهمیدم تمام این سالها که قناعت و نجابت سرلوحه اصلی زندگیم بود شوهرم یه آشغال عرق خورو سیگاری و گاهی قرص روانگردان بوده که من تو این سالها نفهمیده بودم و بارها بهم خیانت کرده بوده و من فکر میکردم دیوونه بازیاش از بداخلاقی و نداری و..است.. نگو اقا تو محل کارش میخورده مست میکرده.. تا بیاد خونه بوی دهنش میرفت ولی حالت عادی یه ادم معمولی رو نداشت..این امتحان سخت تر از همه نداری ها بود.. اون نداری فقط مالی بوده این نداری یه چیز دیگه است.. دیگه الان پول هست.. اعتماد نیست.. عشق نیست..امید نیست..شوهرم آشغال بوده ولی چون پول نبوده غلطی نمیتونسته بکنه الان که دستش باز شده راه مجردیهاشو پیش گرفته من تازه فهمیدم چه بلایی سرخودم و دوتا بچه دیگه اوردم.. نه راه پس دارم به خاطر بچه ها.. نه دل و دماغ پیش رو دارم به خاطر دل شکسته خودم..

خونه بابام تغزیه ام عالی بود.. بچه اول از ذخایر بدن مادر استفاده میکنه..وزنش سه کیلو و سیصد بود..ولی ...

😞😞😞😞😞😞

اولین رکن آزادی این است که دیگری هم به اندازه تو آزاد است.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز