خاطره از بی پول ترین زمان زندگیتون بگید

ازش متنفرم همسایمون بود یک بارم واسه غذا دعوتمون نکرد فقط خونه مادرشوهرم پلاس بود خونه منم شده بود عادتش خودشو سیر کنه 

خوب فکر کنم هر کسی یه دوره ای از بی پولی رو گذرونده باشه. یادمه پسرم کوچیک بود شیر خشکی بود هیچ پولی هم نداشتیم.بچه گرسنه بود شیر خشکشم تموم شده بود.  بعد شوهرم از توی صندوق صدقات خونمون پول در آورد گفت خدایا منو ببخش مجبورم  بعدا میزارم سر جاش😢😢 رفت شیر خشک خرید 😔😔 بعدا هم که پولو برگردوند. هیچ وقت یادم نمیره 😔😔

من توی دوران دانشگاه خیلی اذیت بودم میدونستم بابام پول نداره بهش فشارنمیوردم کتابای سال بالایی رو با هزارمنت میبردم مانتو شلوار از دوستام قرض میکردم شهریشو نگو ک روزی ک باید شهریه میدادم تاصبح خابم نمیبرد از ناراحتی  خداروشکر گذشت...الانم یه روزایی میبینی اخرماه چیزی نمیمونه ولی مدارامیکنیم خدا روزی رسونه

عزیزم، یادمه منم تو اون تاپیک بودم و از بی درکی بعضیها واقعا تعجب کردم، اینجا اگر درخواست دستور غذای بدون گوشت بخوای باید بگی حالم از گوشت بهم میخوره اگر نه بعضیها به خودشون اجازه میدن هرچی دلشون میخواد بهت بگن

هیچوقت نبخشش😡😡

هیچوقت حلالش نمیکنم خداروشکر شوهر خوبی نداره همین واسش کافیه

 بعد از عروسی وضعمون افتضاح بود 

تازه داشتیم بدهی  عروسی و ماشینی  که خریدیم و میدایم که باردار شدم .بعد از به دنیا اومدن پسرم بدهیامون تازه تموم شده بود که خونه خریدیم دوباره افتادیم توی بدهکاری

ازطرفی هم پسرم شیر خشک میخورد

خیلی هم گرون بود پول نداشتیم براش شیر بخریم 

اصلا یه اوضاعی بود

یادش میوفتم گریم میگیره 

خداروشکر تموم شد 

ولی پدرمون دراومد 

آخه ظلمم حدی داره دیگ

وای😭😭😭😭چه حس خوبی بود🥺

 حش خوبش حتی ب منم منتقل شد 😄

یادمه بچم دنیا اومده بود چهار پنج ماهه بود نصف شب مریض شد پول دکتر نداشتیم براش قبل دنیا اومدن قلک گذاشته بودم اونشب قلکشو پاره کردم بردیمش بیمارستان الانم سخت ترین روزامه خونه خریدم به داداشم رو زده ۵ ملیون پول دوماهه اول داداشم گفت باشه بعد گفتم اگه پول جورنشه خونه باید برگردونیم زنش گفت ما نداریم داداشمم گفت اره نداریم توکلم به خداست انشاالله یه راه حلی جلو پامون بزاره 

منم داشتم گریه میکردم اینو خوندم بیشتر اشکم دراومد😭😂

اون سالای اول چندباردستمون خالی شدزمین واسه خونه خریدیم مرده موقع قولنامه دادن قیمتشوبردبالاترماهم چون بیشترپولشوداده بودیم مجبورشدیم بقیشم به هرسختی بودبدیم شوهرم مریض شدپولای عیدیه پسرموخرج میکردیم تازه پول یارانه روهم میدادبه اون مرده پول نون نداشتیم منم دیدم دارم گشنگی میکشم روزه میگرفتم تابی ثمرنباشه تایک ماه. ده روزم غذای بدون روغن میخوردیم درحالی که مادرشوهرم انقدروغن اضافه داشت که فاسدمیشداخرشم بخاطرخوردن روغن فاسدمریض شد بعدکم کم خودمم میرفتم سرکاربهترشدیم ی ماه رمضون ازشوهرم ی مرغ خاستم اونم واسه سحری فقط  20رمضان اونم فک کن اشکم درااومدگفتم همه بهم میگن کی بیشترازشمامیخوره منم که اینه وضعم فرداش خریدبازم مادرشوهرم اومدداری گوشت میزاری گفتم مرغه تیکه کردم گفت اره مرغه شماهمیشه گوشت گوسفندمیخورین یعنی خوشگل داغ دل موبیشترکردبردم جلوچشاش ببین مرغه یاگوشت همینم بعدبیست روزگرفته

عادتش بود کلا از پول داداشاش امرار معاش میکرد و واسه شوهرش پسنداز الان شوهرش زن باز شده همه هم خبر دارن

یه داداش پول گوشی میده به خواهرش یه داداشم اینجور.ای بابا