همکارمو میگم
اومده به خودم گفته اجازه هست با خانواده بیایم منم بهش گفتم نه من شرایط ازدواج ندارم
دوباره عین چی رفته زنگ زده به خونمون بابامم که فک میکنه اگه من شوهر کنم حالم خوب میشه قبول کرده خیلی معذرت میخام ولی عین خری که بهش تی تاب دادن تو شیفت دیشب به من لبخند میزنه من اول نفهمیدم چرا انقد لبخند میزنه رفتم خونه دیدم که بعله کار خودشو کرده
بار دومه که داره نه میشنوه اخه من با این زبون نفهم چی کار کنم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟