من از بچگی عالشق پسرخالم بودم اونم همینطور ولی خانوادش راضی نبودن (نپرسید چرا) ،ولی رابطه خالم بامن خیلی خوب بود و میدونستم دوسم داره ولی فقط نمیخواد من عروسش باشم،وقتی فهمیدم نمیخوان منو پا گزاشتم رو دلم و با خواستگار ظاهرامناسب ازدواج کردم
ازدواجمون خیلی سریع بود ،هردومون تو قرار اول از هم خوشمون اومد ،من یکی مثل خودش میخواستم ظاهرش و خانوادش و شغلش واخلاقشو خوش قلبیش به معیارام نزدیک بود ،
ولی
بعد عقد پشیمون شدم ،فکر اینکه پسرخالم داشته خانوادش رو راضی میکرده و اگه صبر میکردم بهم میرسیدیم دیوونم میکرد،
از اون طرفم فهمیدم شوهرمقبل ازدواجش برای رفع نیازش با زنا رابطه داشته ،وبعد عقد من تو رابطه خیلی ناشی بودم این باعث سردیش شده بود رفت سراغ اونا ،البته من فهمیدم و خواستم بین خودمون حلش کنم و بهش فرصت دادم
از طرفیم یکی از دلیلای بخشیدن شوهرم این بودکه من تمام لحظات کنار اون بودم رو فکر پسر خالم بودمو این از خیانت جن سی بدتره بنظرم
هستید بگم بقیشو