۱۰ ساله صبح تا شب هر روز میره خونهی مادرش و همه مواد غذایی و هرچی تو خونه شوهرش میبره واسه مامانش و خواهراش چی باید گفت چیکار باید کرد و اینکه بچه هم نداره! زن داداشمه آرزو داریم یک روز این زن تو خونش باشه داداشم هرچی زحمت میکشه خرج خانواده خودش میکنه
من که دخالتی نکردم نه من نه مادرم تصمیم گیرنده داداشمه حالا مواد غذایی به کنار بزا ببره انقد خدا بهش روزی داده ولی داداشم میگه من وقتی میام خونه دلم میخواد یه روز زنم خونه باشه شامش آماده باشه چای دم کرده باشه ولی نیست یه طرفه قضاوت نکنید بعضی وقتام حق با مردِ هرکی باشه شاکی میشه!
صحبت کردن میگه میگم چیکار داری هر روز اونجا میگه اگه یه روز نره خونه مامانش گریه میکنه یه روز ما خونش دعوت بودیم بعد چند ماه ما اصلا خونش نمیریم بعد اومدیم پشت در موندیم! هنوز خونه مامانش بود با اینکه میدونست شب مهمون داره بخدا مادرم اصن نمیدونه عروسش چیکار میکنه چی نمیکنه انقدر ساکته که نپرس
وای جر پس عروستون خیلی تباهه ب نظرم این دیگه کار برادرتونه ک باهاش صحبت کنه
آره عزیزم اگه خوب بودن که ما حرفی نداشتیم من میگم سه تا از خواهراش طلاق گرفتن در این حد!!! داداشم میگه اگه بچه داشتم که باهاش میساختم میگفتم هرچی باشه مادر بچمه