بچها دوس پسرم سربازه یمدته یجوری شده بهش میگم میگع بخاطر اینجاس این جورم حالم بده بد من بهش شک دارم حس میگم با کسیه ولی زیر بار نمیره میگه ن چجوریی مطمین شم تو مخمه
یکم در مورد خودم توضیح بدم
«به نام خدا هستم،
از بچگی بزرگ شدم،
تو بیمارستان به دنیا اومدم،
صادره از شهرمون،
همونجا بزرگ شدم،
چند سال سن دارم،
بابام مَرد بود،
تو دوران کودکیم بچه بودم،
با رفیقام دوست شده بودم،
به دوست داشتن علاقه دارم،
قصد ازدواج نه دارم،
بعضی شبها که می خوابم
خواب می بینم،
تو خونمون زندگی می کنیم،
تا حالا نمردم و...»