با اینکه میدانم قرار نیست بیایی به شوق آمدنت چشم وا میکنم دست و رویم رو میشورم و به کارهام رسیدگی میکنم
باهات چند متری بیش فاصله ندارم اما دل من پررر میکشه فقط یه بار دیگه صدات و بشنوم
هنوزم وقتی بهت فکر میکنمآخر اسمت م مالکیت داره چون حس میکنم مال منی
من الان فقط از خدا یه معجزه میخام و اینکه تو مال من بشی
مگه من چی ازش خاستم غیر از اینکه تو باشی و بمانی و دلت پیشم گیر باشه
دیگر هیچی نمیگم نه گلایه میکنم نه تب میکنم و نه بهونه میگیرم میشینم و نگاه میکنم ببینم دنیا تا کجا میخاد بازیم بدع
لعنت به اونی که بهش بخوای دل ببندی لعنتتتتت
منی که خنده هایم مثالی بود به بزرگی ضرب المثل الان فقط تو سکوت خودم دارم رنج میکشم 😔