شوهر و پدرای شما هم واسه همه چی غر میزنن و به همه چی گیر میدن
بابام یه سر غر میزنه خسته شدم از دستش حرف گیر نیاره غر بزنه میگه شما چرا انقدر نفس میکشید بخدا خسته شدیم یه سر حرف میزنه با همه بحث میکنه دیگه تحملمون ته کشیده به بزرگ و کوچیک درگیر میشه دائم منت میذاره انگار ما رو مامانم از خونه یکی دیگه آورده خب خودت زاییدی. ما هم تمام تلاشمون رو میکنیم که خوب باشیم و عملکرد درست داشته باشیم بخدا کل در و همسایه و فامیل آرزوشون بچه هاشون مثل ما باشن ولی بابام هر کار میکنیم ما رو دست کم میگیره و راضی نیس واسه همه چی بهمون گیر میده
من از ترس همین بابام هنوز شوهر نکردم همه خاستگاری خوبم رو رد کردم چون گیر میده باید با کسی ازدواج کنم که اون میگه نباید راه دور باشه باید شغل دولتی داشته باشه و...
این روزا با تمام وجود احساس میکنم دلم میخاد برم از این خونه خسته شدم دیگه هم خاستگاری برام نمونده. شوهرم کنم میترسم گیر یکی مثل بابام بیوفتم
چیکار کنم