عزیزم انشالله هر چه خیره برات پیش بیاد
ولی عجله نکن .شاید واقعن قسمت نیس به زور چیزی نخاه
همسایه خاهرم اینا چند سالی بود اومده بود همسایشون شده بود .این خانم گفت ۸ساله نرفتم خونه بابام ندیدمشون دلم میخاد برم خونه بابام ولی بابامگفته بعد از مرگ من بیا
گفت الان پشیمونم از زندگیم میگم ای کاش حرف پدرمو گوش میکردم ..این خانم با دوست پسرش دوست میشه
گفت انقد همو میخاستیم همه جا با هم میرفتیم .
۱۸ سالش بوده و پسر۲۴ .خلاصه یکی از فامیلا دختره اونا رو میبینه باهم بودن میرع میزاره کف دست پدر دختره .
پدره چند روز دختره رو زندونی میکنه کتکش میزنه میگه آبروم بردی .یک عمر زحمت کشیدم حالا لاشی بازی در میاری میری قرار میزاری .مگه ازرو جنازم بگذری .
من ب این پسره و خانوادش دختر نمیدم .
دختره و پسره با قایمکی همو میبینن و فامیلا جم میشن که پدر دختره راضی بشه .بعد چند مدت پدره شرط میزاره .میگه به ی شرط قبول میکنم که رفتی پشت سرتو نگاه نکنی.اسمت هم حذف بشه از شناسامم .و خانواده ای نداری .دختره بدون جهاز میره عقد پسره میشه و میرن سر زندگی
و از اون محل رفتن سمت تهران ...خانمه گفت چند سال بعد ازدواج فهمیدم خیانت میکنه و دست بزن داره ولی مجبورم باش کنار بیام .گفت آرزو مرگمیکنم .ای کاش همون موقعه بابام قتلم رو میورد ولی اینجوری نمیشدم ..
عزیزم این ی داستان نیس گفتم واقعی هست خانمه خودش برامون گفت.بهتره صبور باشی .انشالله قسمت هم بشین خوشبخت بشین .انشالله هر چه خیر باشه پیش بیاد