بین یا حق با پدرته و بچیزی میدونه که اینکارومیکنه یااگرم قرارباشه مال هم باشین مطمعن باش اگر پشت هم بمونین و همودوسداشته باشین بلخره بهم میرسین
عشقت اگه دوست داشته باشه یبار دیگه راضیشون میکنه بابای من به دوسپرم که ۴ سال دوس بودیم سر اینکه کارو بار و خونه زندگی نداره دوبار جواب نه داد دومین بارم دعواشون شد خانواده ها ولی بازم بعدش ک کارشو درست کرد اومد الان ۱ ساله ازدواج کردیم . امیدتو از دست نده
عزیزم انشالله هر چه خیره برات پیش بیاد
ولی عجله نکن .شاید واقعن قسمت نیس به زور چیزی نخاه
همسایه خاهرم اینا چند سالی بود اومده بود همسایشون شده بود .این خانم گفت ۸ساله نرفتم خونه بابام ندیدمشون دلم میخاد برم خونه بابام ولی بابام‌گفته بعد از مرگ من بیا
گفت الان پشیمونم از زندگیم میگم ای کاش حرف پدرمو گوش میکردم ..این خانم با دوست پسرش دوست میشه
گفت انقد همو میخاستیم همه جا با هم میرفتیم .
۱۸ سالش بوده و پسر۲۴ .خلاصه یکی از فامیلا دختره اونا رو میبینه باهم بودن میرع میزاره کف دست پدر دختره .
پدره چند روز دختره رو زندونی میکنه کتکش میزنه میگه آبروم بردی .یک عمر زحمت کشیدم حالا لاشی بازی در میاری میری قرار میزاری .مگه ازرو جنازم بگذری .
من ب این پسره و خانوادش دختر نمیدم .
دختره و پسره با قایمکی همو میبینن و فامیلا جم میشن که پدر دختره راضی بشه .بعد چند مدت پدره شرط میزاره .میگه به ی شرط قبول میکنم که رفتی پشت سرتو نگاه نکنی.اسمت هم حذف بشه از شناسامم .و خانواده ای نداری .دختره بدون جهاز میره عقد پسره میشه و میرن سر زندگی
و از اون محل رفتن سمت تهران ...خانمه گفت چند سال بعد ازدواج فهمیدم خیانت میکنه و دست بزن داره ولی مجبورم باش کنار بیام .گفت آرزو مرگ‌میکنم .ای کاش همون موقعه بابام قتلم رو میورد ولی اینجوری نمیشدم ..
عزیزم این ی داستان نیس گفتم واقعی هست خانمه خودش برامون گفت.بهتره صبور باشی .انشالله قسمت هم بشین خوشبخت بشین .انشالله هر چه خیر باشه پیش بیاد
مثلا بعد خاستگاری دوم ک دعوا شد تا یک ماه به هم پیام ندادیم ینی من غرورم نمیزاشت اونم بخاطر اینکه کوچیک شده بود منتظر بود ما معذرت خواهی کنیم ولی تقریبا دوماه بعدش خودش زنگ زد گفت من تورو انتخاب کردم کوتاه نمیام ولی اگه بخام راستشو بگم خیلی تو زندگی تحت فشارم اگه برگردم عقب خودمم بهش میگم نه ... واقعا بیکار بودن افتضاهه منو اورده خونه ی مادر شوهر اصن زجر میکشم ولی چی بگم ک تف سربالاس هرچی سرم بیاد تقصیر خودمه چون من انتخابش کردم
همه چی تو بغلش بودن و کنار هم بودن نیس و من اینو وقتی پول میخام و ندارم و لباس کهنه جلو فامیل تنم میکنم میفهمم تازه پول حلقه ی ازدواجم کامل من دادم یواشکی ۶ ماه بعدش گفت پول ندارم و ناراحت بود منم نمیتونستم ناراحتیشو ببینم گفت بیا حلقه هامونو بفروشیم حلقه رو فروخت رفتیم دو دست لباس بیرون و تو خونه خریدیم چون واقعا دیگه لباسامون خیلی ضایه بود بقیه پولشم یکی دو هفته گوشت و مرغ خرید ریخت تو خیک ننه باباش ... البته من اصلا اینارو برا خانوادم تعریف نمیکنم مگرنه هم آبروم میره هم اصلا شر میافته ولی خیلی سخته هنوزم بیکاره و من بعد یک سال فهمیدم اقا دوست نداره بره سرکار الانم ۳۰ سالشه جایی بهش کار نمیدن میگن سنت بالاس
