سلام .خانوما امیدوارم حس وحالمو بتونین درک کنین شده با دلداری یا راهنمایی کمکم کنین واقعا شرایط حالی و روحیم داغونه ....تازگیا یه اتفاقی خونه مادرشوهرم افتاده ک شوهرم مجبوره همش اونجاباشه و یه جاریم دارم که باهاش سرجنگ دارم و قهریم ولی شوهرم کلا خودشو از ماجدا میدونه هیچوقت طرف منو نگرفته و نمیگیره یادم نمیاد تواین ۱۰سال یبار پشتم باشه چه وقتایی ک مادرش خوردمکرده چه جاریم همیشه میگه من نمیتونم بخاطر تو بابقیه دربیفتم .حالا اون جاریم ۲۴ساعته کپیده خونه مادرشوهرم واسه خوابم خونش نمیره منم بخاطر اون نمیتونم زیاد برم چون همش حرف بارم میکنه اعصاب وروانمو بدجور بهم میریزه شوهرمم هی میگه تو زیاد نیا اذیت میشی😐ولی خودش ناهار وشامم خونه نمیاد پیش اونا میخوره .منم میرم ولی کم حالا چن روز پیش .....
منم چندبار بهش گفتم که پیش من زیاد بااونا گرم نگیر من اذیت میشم فک میکنم اونا باخودشون میگن که شوهراین هیچ ارزشی براش قاعل نیس که باوجود اون همه توهین که به زنش کردیم باز باما اینطور گرم میگیره ولی اصلا عین خیالش نیس حرفام ...چن روز پیش هم باز برای چندمین بار سراین حرفمون شد توپید بهم کتکم زد گف پاشو برو خونه مادرت زنگ زد پدرم بیاد ببرتم .منم گفتم برم برا همیشه میرممهریمو بده برم نمیرم که راحت به کثافت کاریات برسی بخاطر بچه هام نرفتم چون از خداش بود برم راحت باشه .حالا موندم چیکار کنم بحال خودش بذارمش یا پابه پاش برم خونه مادرشوهرم ببینم چه غلطی میکنن؟؟
در اتاق مادرشوهرمو باز کردم رفتم تو دیدم شوهرمو جاریم باهمن تنهایی حالا جاریمم بلوز شلوار یه پالتو ت ...
چه غلطا
تو هم جلوی برادرشوهرت مثل خودش بگرد ببین چیکار میکنه
دخترم ۱۲خرداد 1400 اومد بغلم❤۲بار سقط زیر 8هفته داشتم که علتشون معلوم نشد❤بعد 2سال نتیجه گرفتم❤ ایندفعه با کمک دکتر مهربونم تونستم بفهمم مادر شدن یعنی چی ❤خیلی سختی کشیدم خیلی حرفا شنیدم ولی اونا منو قوی تر کرد❤
کریستین بوبن نویسنده مورد علاقه من تو کتاب دیوانه وار میگه هنر اصلی هنر فاصله هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم. زیاد دور از هم یخ می زنیم. باید جای درست را پیدا کنیم و همان جا بمانیم.برای من عجیبه ما معتقدیم به دوری و دوستی ولی اصرار به ازدواج داریم. بله فرار از تنهایی نیاز به حس امنیت و یک رابطه جنسی مستمر و سالم و در نهایت فرزند آوری هست ولی باید به این جنبه هم فکر کرد که چقدر دوست داشتن واقعی را با عادت کردن به ف*اک دادیم؟ حسابش را کردیم که چقدر استعداد خصوصا زنان به تبع ازدواج از بین رفته؟ حسابش رو کردیم که چقدر آدم مهاجرت تحصیل تو بهترین دانشگاه ها شغل در یک شرکت بین المللی و یا دنبال کردن هنر و کار مورد علاقه رو گذاشتن پای این حضور همیشگی کنار هم ؟ پس اگه زندگی شما از عشق ناب به عادت رسیده اگه ازدواج شما چیزی شبیه به توقف پروژه توسعه فردی بوده اگر برای رشد یک نفر باید جای پایش روی شانهء له شده دیگری باشد اگر فارغ از فشار خانواده و دید جامعه و قانون آدم ثروتمند و قدرتمندی بودید انتخاب شما در این لحظه دیگه همسر شما نیست باید بگم چیزی شبیه به مرگ تدریجی رو تجربه می کنید. برای دوباره عاشق شدن و عاشق موندن تلاش کنید به طول زندگی فکر نکنید مهم نیست چند روز و چند سال کنار هم هستید به عرضش فکر کنید به اینکه از لحظه لحظه ی زندگی کنار هم لذت بردید یا نه برای من خیلی عجیبه آدم ها از خیانت می ترسند اما از عادت نمی ترسند آدم مگر چند بار زندگی می کنه که بیست سی چهل سال رو با کسی بگذرونه که لاجرم باید با اون باشه دوستش نداشته باشه و مثل یک کارمند مثل یک همخانه باهاش ادامه بده.