تا شب یلدا همه چیز خوب بود. توی این وضعیت کرونایی، چون میدونستم مخالفتم باعث بدخلقی آقا میشه، با نارضایتی درونی و ترس رفتیم خونه مادرش با کل خواهر برادراش
مطمئن بودم دوباره بعدش جنی میشه ها
بماند که زنگ زده به پدر و مادر من که تهران زندگی میکنن و تنها موندن (بدلیل شعورشون) پز میده که آره ما ۵۰ نفر دور همی داریم(کلا ۱۶ نفر بودی ما!!!)
حالا الان از دفتر زنگ زده خونه منم داشتم سوالات امتحان بچه رو توی دفترش می نوشتم دخترم دستش کنده زودتر جواب بده وقت امتحان کمه. دو بار پشت سر هم زنگ زده که آره فلان سایت ثبت نام کن.
منم عصبی شدم یکم صدام و بردم بالا ! از شانس من دفتر سکوت بوده صدای گوشی اونم زیاد صدای من پیچیده.
رفته بیرون هر چی از دهنش در اومده به من گفته میگه میام خونه آدمت میکنم. و زرت قطع کرد
من چکار کنم از دستش .