وااااااااااااااااااااای فاطمه با خوندن تک تک کلمه هات و جمله هات اشک ریختم یاد اون شبی افتادم که با همسرم داشتیم برمیگشتیم توی راه من سرم رو تکیه داده بودم به شیشه ماشین و آروم آروم اشک میریختم اشک هام بند نمی اومد در سکوت خودم داشتم به ماه آسمون نگاه میکردم دقیقا ماه شب چهاردهم بود اینقدر زیبا بود اینقدر نزدیکم بود میخواستم بغلش کنم و زار زار گریه کنم و خودم رو از اونهمه فشار خالی کنم اون شب اینقدر با خدا حرف زدم اینقدر اشک ریختم که سبک شدم
فاطمه جونم فقط بسپار به خدا توکل کن به خودش که بهترین راهنما و یاور هست بسپار به مهربان ترین مهربانان
عزیزم میدونم که چقدر سخته ولی امیدت به خدا باشه همین
چند وقت بیا ورزش کنیم حال و هوامون عوض شه اصلا به این چیزا فکر هم نکن واقعا سعی کن همش به خودت بگو خدایا خودمو سپردم به خودت
خودت کمکم کن
خودت دستم رو بگیر یا ارحم الراحمین
جملات انگیزشی رو تکرار کن
برید مسافرت جایی
خوش بگذرون
بخدا دیر نشده ماشاالله جوونی هنوز دیر نشده عجله نکن استرس نداشته باش وای که این استرس خودش مثل سم میمونه برات
برای آینده برنامه ریزی کن کتاب های جدید بخون
زبان خودت رو تقویت کن
تو رشته های هنری فعالیت داشته باش
آشپزی کن برای همسرت کیک و دسر های مختلف درست کن
خلاصه اینقدر خودت رو مشغول کن که به این چیزا فکر نکنی
ببخشید عزیزم زیاد حرف زدم بدون که خیلی دوست دارم و برام عزیزی و همیشه سر نمازام دعاگوت هستم
ان شاءالله به زودی زود خبر نی نی دار شدنت رو بشنوم
الهی آمین