بچتوبنداز بخدا اون فقط اسیب میبینه یه بچه به یه خانواده نیاز داره تنهایی نمیشه بزرگش کرد من خودم بچه طلاقم و بابا ندارم انقدر همش سرکوفت میخورم تا یادم میاد که تو بدبختی بودیم الانم که مامانم باز ازدواج کرده با من مثل کنیز رفتار میکنن و هیچ محلیم نمیزارن و مامانم که تو بچگی انقدر عاشقم بود بخاطر اینکه شوهر اشغالش ولش نکنه بره همش به من میگه برم تو اتاقم و جلو چشمشون نباشم و همشدارن منو از همه پنهون میکنن زجر عالمو دارم میکشم تورو خدا نگهش ندار یا اگه نگهش داشتی هیچوقت ناپدری سرش نیار
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عزیزم تو یه تاپیک گفته بودی برادرشوهرت خواستگارته بنظرم باهاش ازدواج کن چون باهرمردی حتی فرشته هم باشه ازدواج کنی مطمعن باش بچت ضربه میبینه ولی برادرشوهرت هم باباشه هم عموش
بچه ش هم پیشش. از بچگی هم بهش گفت بابا و الان جونشون واسه هم در میره
من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدانیا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "