ببخشید اگه طولانی شد شما هم تجربتونو از خیالبافی باهامون در اشتراک بزارین خیالبافیا ورویاپردازیایی که خیلی دور از واقعیته وگفتنشون اسون نیست
سنم زیاد نیست نوجونم ارزو میکنم ای کاش بزرگ تر که شدم این رویا ها کم کم محو بشن همش تو ذهنم یه زندگیو تصور میکنم که دوتا پسر عاشقمن و سرتصاحب من باهم جنگ وجدال میکنن از بچگی باهم دوستیم وباهم بزرگ شدیم من بی سرپرست بودم واونا سعی میکردن ازم مراقبت کنن سرطان هم داشتم ولی با روحیه ای که اونا بهم میدادن خوب شدم من خیلی دختر خواستنی هستم وخیلیم پر استعدادم رقص میله ایم بلدم ونمایش اجرا میکنم یه شب میرم تو سالن برا تمرین اوناهم میان وبدون این که متوجه بشم مشغول تماشای من میشن وبعد از پایان نمایش برام دست میزنن منم یه لباس نسبتا لختی تنمه وقتی میفهمم این همه مدت منو نگاه میکردن از خجالت اب میشم خلاصه خیلی ماجراها بینمون میگذره اها یه بارم یکیشون ننو به زور میبوسه واون یکی منو مارو میبینه ویه الم شنگه ای به پا میشه که بیا وببین از اخر هم برای این که کسی اسیب نبینه تصمیم میگیرم با جفتشون دوست شم یعنی بشن دوسپسرام .....