ببین من شرایطم خیلی بده. شوهرم آدم خوبیه واقعا دوستش دارم تو زندگیم چیزی کم ندارم جز رابطه اجتماعی. هیش گونه رفت وآمد نداریم با فامیل های همسرم باهم خوبیم ولی اهل رفت وآمد نیستن
شوهرم وقتش درگیر کاره. دست تنها بچه بزرگ میکنم امروز مثل همیشه بیهوشم از فرط کار تو خونه. بااینکه یه زمان شاغل بودم و عاشق کارم ولی حالا بخاطر دخترم قیدشو زدم اینها باز هیش مهم نیستن زیاد
مهم اینه یه پدر خوب ندارم ک دلم گرم باشه برم شهرمون. اگرم برم مجبورم سوئیت بگیرم یا هتل. اونم دوروز . گاهی فقط دزدکی میرم خواهرم مادرم می بینم. همیشه از بی کسی خودم گریه میکنم. اینکه یه خونه پدری با آرامش ندارم برم. الان ۶ماهه نرفتم و ترجیح میدم نرم تاابد ولی اگر بدونی چقدر دلم هوای سرد شهرمون پاییزشو غروبشو لباس زمستونی میخواد
غذاهای ساده مادرم .... گرچه مجردی قشنگی نداشتم پر از بحث و دعوا و کتک و حرص و فقر!!! همیشه میگم اگر اخلاق نفرت انگیز پدرم نبود هرگز ازدواج نمیکردم چ برسه ب ازدواج راه دور... ببین عزیزم یکی مثل من با اینکه دوره ولی هنوز درگیر مسائل خونوادهشه و مشکلاتشون. خواهرم هرروز کلی پیام میده از اتفاقات بد خونه.. و من اینجا تنها غصه میخورم.... همیشه از اینکه ب دنیا اومدم پشیمونم. ... شرایط سختیه شاید کمتر کسی درکم کنه...
ولی اگر ازونا نیستی ک درگیر خونواده باشی برو هرجا ک دلت خوشه ...