بچه ها شوهر من چرا اینجوریه یک ساله شایدم بیشتر جاشو جدا کرده اولا میگفت بخاطر اینکه بچه گریه میکنه بعد الان بچم ۲ سالشه دیگه تا صبح میخوابه هرجی میگم بیا پیش من بخواب نمیاد من میرم پیشش بخوابم اون جاشو عوض میکنه بعد هردفه برا رابطه من باید پیش قدم شم دیگه اصلا غروری برام نمونده تازه پیش قدم میشم هیچی قبولم نمیکنه هردفه یه بهونه میاره ک دیروقته خستم اه توام حوصله داریا بچه بیداره نمیشه تا بخوابه میشه ۲ نصفه شب ینی هربار یه بهونه میاره میگه نه هزار بار بهش گفتم منم دلم میخواد تو بهم پیشنهاد بدی خوب منم زنم ولی اهمیت نمیده یادم نمیاد اخرین بار کی اومد طرفم حتی بغل و بوس ساده هم نمیاد من هی میرم بوسش میکنم کرم میریزم عشوه میام میگه اه بسه خستم کردی جلو بچه خجالت نمیکشی یاد میگیره میخواد بره سرکار میرم بدرقه اش کنم بغلش ک میکنم دستاشو باز نمیکنه همینجوری عین چوب وایمیسه بعد دو ثانیه جدا میشه میگه ولم کن بابا دیرم شد یادم نمیاد کی بوسم کرده من باید ب زور خودمو بچسبونم بهش ک الکی یه بوس بکنه امشب بعد ۱۰ روز بهش میگم بیا بچمونم خواب بود سر شبم بود خیلی بهش باشوخی گفتم اونم هی تندتند میگفت وای خستم پاهام درد میکنه میخوام زود بخوابم گفتم باشه بخاطر س.کس خودتو مریض نشون نده اینقد!!مگه میشه مرد اینقد سرد ک من لختم جلوش راه برم چشماشو نچرخونه دیگه خسته شدم بخدا ب خودم خیلی میرسم سنمم زیاد نیس ۲۴ سالمه همش اون شبایی هم ک قبول میکنه میگه من میخوابم تو هرکاری میخوای بکن ینی چی مگه من مردم عین چوب خشک بی احساس و سرد دیگه هرکسیم باشه ماهی یبارو میره طرف زنش ولی این نه...