مادرشوهرم خودش هرجور دلش میخواد با آدم حرف میزنه و بعد انتظار داره هیچی جوابشو ندی..از تمام حرفا یه چیز بد برداشت میکنه و بد جواب میده..من بارها بی منظور حرف زدم باهاش ولی اون یجوری جوابمو داده ک واقعا دلم شکسته..بعد دیشب خونه ش بودیم باز شروع کرد چرت و پرت گفتن..منم جواب دادم حرفشو..بعد برگشته میگه تو چرا انقد حساسی ؟؟،!!! منم گفتم شما بیشتر از من حساسی ..آدم جرات نمی کنه باهات حرف بزنه..بعد هی گفت سعی کن این اخلاقتو ترک کنی چون زندگی اینجوری واست سخت میشه 😐😐😐😐..منم گفتم من از موقعی ک برخوردای شما رو دیدم منم حساس شدم شدم مثل خودتون..اونم هی داشت منو محکوم میکرد و خودشو بیگناه جلوه بده..منم معذرت خواهی کردم و گفتم بهتره دیگه نیام اینجا...و بلند شدم اومدم بیرون...حالا زنگ زده ب شوهرم هی میگه من که منظوری نداشتم و فلان و بهمان..امروزم شرکت بودم زنگ زد ب گوشی م حوابشو ندادم واقعا حوصله شو نداشتم..شوهرمم میگه من کلی تعریفتو کرده بودم پیش خانواده م و تو خراب کردی همه چیو..منم گفتم چون تو تعریف کردی بزارم مادرت هر چی میخواد بهم بگه ؟ باید چیکار میکردم ؟؟!! پدرشم هی داره بهش میگه ما تنهاییم چرا زنت نمیخواد بیاد خونه ما دیگه ؟؟!!..واقعا دیگه تحملشونو ندارم