سوتی تو دوران عقد ندادم زیاد. ولی یه شب داداش بزرگم اومده بود خونمون شب مامان گفت برو تخت بخواب منم اومدم تعارف کنم که تو اتاق من رو تخت من بخوابه بجا اینکه بگم داداش بیا اتاق رو تخت من بخواب گفتم داداش بیا اتاقم رو من بخواب🤣🤣🤣
تواتاق باشوهرم تنها بودم و یکم شیطونی کردیم بعد یهو بابام صدام کرد منم بدون اینکه توجه کنم رفتم پیششون یهو همه ترکیدن از خنده منم هاج واج فقدنگاشون میکردم نگو همه صورتم رژی شده بود تا یه ماه تو اتاقم خودمو حبس کردم😂😩😹🙈
منم هروقت یادم میفته یه عالمه تف و لعنت حوالش میکنم😃
اگه بدونی چقدر با من لج بود تا یه کاری میکردم به بابام زنگ میزد بابام هم ناراحتی قلب داشت اینم بهش زنگ میزنه خیلی ناراحت میشه بهش گفتم بابام ناراحتی قلب داره زنگش نزن یوقت چیزیش نشه ولی انگار ن انگار
ی بار تو نامزدی از واحد بالا که نامزدم هم نشسته بود بالا اومدم پایین حواسم نبود شلوامو بر عکس پوشیدم خواهرم با صدای بلند بهم گفت منم توجه نمیکردم از قصد کلیم تاکید داشت بر عکسه کلی پیش بابا مامانم آب شدم